PDF نسخه کامل مجله
چهارشنبه ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - April 24 2024
کد خبر: ۵۳۳۱۳
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۷
پرسه‌ای در هزار توی زندگی «وحید هاشمیان»
وحید هاشمیان در گفت‌وگویی با «کیهان ورزشی» صحبت‌های جالبی را مطرح کرد.
کیهان ورزشی-

هر انسان، تاریخی دارد و هر قهرمان نیز روایتی؛ شاید هم رنجنامه ای. اینجا از کوچه و پس کوچه های زندگی پر فراز و نشیب فوتبالیستی عبور می کنیم که از راه درست وارد دنیای شهرت و افتخار شد. مخاطب این گفت‌وگوی دو ساعته با «وحید هاشمیان»، در بخش های مختلف و بسته به موضوعات، تغییر می کند. وقتی از رنج بسیار او برای رسیدن به قله سخن می گوییم، مخاطب این روایت، جوانانی هستند که مثل «وحید» می خواهند از صفر شروع کنند و به صد برسند. در بخشی دیگر، آنجایی که صحبت از خستگی ناپذیری او در قاره سبز می شود، قصه اش درسی ارزشمند برای آنهائیست که در راه بزرگ شدن ناامید و خسته می شوند. حکایت این فوتبالیست دیروز و مربی امروز، تن ندادن به «کجی»هاست.

با او از روزهای دور حضورش در فتح آغاز کردیم و به ماندگاری اش در فوتبال آلمان رسیدیم و در آخر از شیروانی داغ تیم ملی که قرار است «وحید» روی آن قدم بزند حرف زدیم.

گفت و گوی ما با یکی از خوب‌های فوتبال ایران را بخوانید:

*حمید ترابپور

*شما را می توان در زمره فوتبالیست‌هایی قرارداد که دست روی زانوی خودشان گذاشتند و بلند شدند.

-در ابتدا یک موضوع را باید مطرح کنم. یادم هست در دوران جوانی‌ام «کیهان ورزشی» دو بار از من مطلب چاپ کرد. یکبار تیتر زد: این بازیکن را به خاطر بسپارید و یکبار هم نوشت: اسلحه پنهان ذوالفقارنسب. آن دو مطلب آنقدر به من روحیه داد که تصورش را نمی کردم. من هیچوقت کسی پشتم نبوده است. برخی از مربیان معروف امروز، همان زمان هایی که با هم در جوانان تهران بازی می کردیم کلی خبرنگار دورشان بود. من گل می زدم و آنها می شدند بازیکن هفته!

خب من از خانواده مرفه و پولداری نبودم اما زندگی مان بد هم نبود. پدرم وقتی فوت کردند، یک خانه و یک حجره برایمان باقی گذاشتند. حامی بزرگ من مادرم بود. حامی دوم خودم، خودم بودم. پدر من زود فوت کرد و اتفاقات دیگری هم افتاد. مادرم، هم برایم مادری می کرد و هم پدری. خدا هم همیشه حواسش به ما بوده است. من جز اینها پشتیبان دیگری نداشتم و شاید اگر مثل خیلی های دیگر از برخی جاها پشتیبانی می شدم زودتر به آرزوهایم می رسیدم.

*تا جایی که می دانیم، کمتر درباره برادر بزرگوارتان شهید سرلشگر خلبان اصغرهاشمیان صحبت کرده اید و همواره گفته اید دوست ندارید با طرح این موضوع، برای برخی شائبه سواستفاده ایجاد شود.

-بله، من اعتقاد دارم هر کسی باید نان اعمال خودش را بخورد. هر کسی برای کشورش کاری کرده است وظیفه اش بوده است. خود من بازی برای تیم ملی کشورم را وظیفه می دانستم. درست است که در مقطعی با فدراسیون مشکل داشتم و در تیم ملی نبودم اما با تیم ملی کشورم که مشکلی نداشتم. برادر من خلبان «اف 4» بودند که سال 1349 به آمریکا می روند و برمی گردند و آخرین جایی هم که بودند همان پایگاه نوژه بود. سال 57 هم برای گذراندن یک دوره امنیت پرواز به آمریکا می روند که به دلیل انقلاب و تسخیر لانه جاسوسی آن دوره نیمه کاره می ماند. حتی به آنها می گویند با امکانات خوب در آمریکا بمانید که قبول نمی کنند. یکبار ایشان آمده بودند تهران و می خواستند به همدان بروند که من که بچه بودم با اصرار گفتم باید مرا هم با خودتان ببرید. وقتی رسیدم همدان تا صبح گریه می کردم که من پدرم و مادرم را می خواهم و باید مرا برگردانید. ایشان هم مرا به پایگاه نوژه بردند و دوستان شان را دیدم. بعد هم ایشان راهی بوشهر شدند و 6 ماه بعد از آن در ام القصر به شهادت رسیدند.

*خود شما هم به خلبانی علاقه داشتید؟

-اتفاقا در دوران کودکی آرزویم همین بود که خلبان شوم. همیشه دوست دارم در آسمان باشم و شاید یکی از دلایلی که زیاد ضربه سر می زدم همین علاقه بود.

* خلبان نشدید اما به لقب هلی کوپتر رسیدید.

-بله، خوشبختانه این لقب را در ایران نه و در آلمان به من دادند. داستان این بود که در اولین روزهای حضورم در هامبورگ هر توپی که سانتر می کردند من بلند می شدم و ضربه سر می زدم. « فرانک پاگلزدورف» سرمربی ما تعجب کرده بود و گفت: وحید مثل هلی کوپتر بلند می شود. نمی دود و بدون گام برداشتن، مثل هلی کوپتر بلند می شود. خیلی زود این موضوع در رسانه های آلمانی پخش شد. آنجا مثل ایران نیست که وقتی می خواهند به یک نفر لقب بدهند باید اتاق فکر درست کنند و به برخی تماشاگران پول بدهند تا آن لقب را در ورزشگاه سر بدهند و ...

*آنهایی که فوتبال ایران را همواره با دقت رصد کرده اند، وحید هاشمیان را از روزهایی که بازیکن فتح بود و در دوران گمنامی بسر می برد به یاد دارند؛ آیا از آن روزها تا امروز که در جامه مربیگری هستید، زندگی ورزشی‌تان آنگونه که می خواستید رقم خورده است؟

-همیشه این نظر را دارم که هر شخصی در در دوره ای که بوده تلاش کرده تا بهترین تصمیمات را بگیرد؛ آن تصمیمات گاهی درست بوده و گاهی اشتباه.وقتی انسان با تجربه تر می شود و به گذشته فکر می کند بهتر می تواند تصمیمات قبلی خودش را تحلیل کند و می گوید ایکاش مثلا در آن مقطع تصمیم دیگری را می گرفتم. ولی امروز به این دلیل آرامش دارم که می دانم در تمام این سالها هیچوقت در تمرینات و مسابقات کم کاری نکرده ام، هرچند گاهی فکر می کنم شاید در مقاطعی تصمیمات دیگری می گرفتم بهتر بود.

*یک مثال می زنید؟

-هر بازیکنی آرزو دارد که یک روز در فوتبال آلمان و باشگاه بایرن مونیخ بازی کند. من رفتم هامبورگ و در اولین مصاحبه ام وقتی خبرنگاران پرسیدند به کدام تیم علاقه داری، پاسخ دادم: بایرن مونیخ. همه خندیدند وگفتند معمولا بازیکنان سیاست به خرج می دهند و در مواجهه با این سوال می گویند: همین تیمی که الان هستم. ولی من از همان اول که وارد آلمان شدم به دنبال حضور در بایرن مونیخ بودم.

*در نوجوانی هم طرفدار بایرن مونیخ بودید؟

-طرفدار آث میلان و بایرن مونیخ بودم و در بین تیم های ملی، هم آرژانتین را دوست داشتم و هم آلمان؛ در فینال جام جهانی 1990 وقتی این دو تیم به هم خوردند من نمی دانستم از پیروزی کدام شان خوشحال می شوم. گفتید دوران نوجوانی. اتفاقا همین الان که به اینجا می آمدم از مقابل ورزشگاه شیرودی رد شدم و خیلی از خاطراتم زنده شد. فروشگاه ورزشی محلاتی که از آنجا کتونی می خریدم. یاد آن روزهایی افتادم که خسته باید از شیرودی چند بار سوار اتوبوس و تاکسی می شدم تا به محله مان -دوراهی قپان- برسم.

*برگردیم به ماجرای حضورتان در آلمان.

-بله، وقتی من داشتم به بایرن مونیخ می رفتم، از شالکه و برمن و خیلی از تیم های بزرگ پیشنهاد داشتم. شاید اگر در آن مقطع به تیم دیگری می رفتم بیشتر بازی می کردم و ثبات بیشتری داشتم.

*با این تفاسیر، حضور در بایرن را با توجه به این موضوع که حضور پررنگی در ترکیب این تیم نداشتید، یکی از تصمیمات اشتباه خود می دانید؟

-اشتباه نه، ببینید، اولا باشگاه بایرن مونیخ ایرانی ها را خیلی دوست دارد. بازیکن ایرانی اگر خوب باشد سریع او را جذب می کنند. اول علی دایی، بعد من و بعدها علی کریمی. مسئولان بایرن قبل از انقلاب برای بازی به ایران آمده بودند و خاطرات خوبی از کشور ما داشتند. درباره حضور کمرنگم در ترکیب بایرن در آن مقطع باید بگویم آنها «روی ماکای» را در خط حمله داشتند. «سانتا کروز» و «کلودیو پیزارو» هم بودند. «پائلو گررو» هم در آن تیم حضور داشت. این موضوع کار مرا سخت می کرد. البته صادقانه بگویم که آنها به من چند فرصت هم دادند اما خوب بازی نکردم. در باشگاههای دیگر مثل هانوفر به شما آنقدر شانس می دهند تا جا بیفتید اما بایرن مونیخ اینگونه نیست. من نمی خواهم از آقای «فیلیکس ماگات» انتقاد کنم اما حتما شنیده اید که مربی سختی است. مثلا «تورستن فرینگس» هم با ما بود و دچار مصدومیت شد. در همان بازی معروف برابر آرسنال که 6 گل به آنها زدیم، بجای او« دمیکیلیس» بازی کرد و حتی وقتی «فرینگس» بهبود پیدا کرده بود به او بازی ندادند. من و این بازیکن هر دو قرارداد سه ساله داشتیم اما در پایان سال اول مجبور به جدایی شدیم. شاید اگر «ماگات» کمی انعطاف داشت می توانستم در آن تیم جا بیفتم.

*با همه فراز و نشیب هایی که در فوتبال آلمان داشتید؛ شما و و مهدی مهدوی کیا از با ثبات ترین ایرانی های فوتبال اروپا بودید؛ رمز و راز آن ثبات در فوتبال سخت آلمان چه بود؟

-کسانی که طولانی مدت می توانند در خارج از کشور دوام بیاورند- بخصوص در فوتبال آلمان- علتش رعایت انضباط فردی و باشگاهی است. در هامبورگ و بوخوم وقتی می خواستیم با اتوبوس به محلی برویم و بازیکنی دیر می رسید تمام اعضای تیم داخل اتوبوس برای او دست می زدند و این دست زدن نه برای تشویق که برای مسخره کردن او به دلیل بی نظمی اش بود. یا مثلا در آنجا اگر قرار بود بازیکنان ساعت 9:30 در رختکن باشند و بازیکنی دیر می رسید، یک نفر از بین خود بازیکنان که مسئول شده بود، نام او را می نوشت و جریمه اش را قید می کرد. نکته دیگر اینکه مثلا اگر یک بازیکن می دید که بازیکن دیگر دیر آمده است می رفت و خبر می داد؛ این برخلاف اینجا اسمش آدم فروشی نبود. من اول این کار را خیلی بد می دانستم و اگر هم موردی را می دیدم گزارش نمی دادم اما بعد متوجه شدم اسم آن کار آدم فروشی نیست؛ تلاش برای ایجاد نظم است. خلاصه جرایم را جمع می کردیم و آن مبلغ در صندوق تیم می رفت نه در صندوق باشگاه. حتی مربیان مان هم جریمه می دادند. مثلا اگر یک بازیکن ما کفش خودش را در زمین جا می گذاشت کسی برایش نمی آورد و باید جریمه می شد. حالا در فوتبال ایران هر تیمی کلی مسئول تدارکات دارد که بندگان خدا باید کفش و لباس بازیکنان را جمع کنند. یادم هست در باشگاه متمولی مثل بایرن مونیخ وقتی عازم سفر بودیم وسایل و البسه تیم را داخل صندوق های بزرگ آهنی قرار می دادند و بازیکنان موظف بودند در حمل و نقل آنها کمک کنند. حتی اگر 1 شب به مقصد می رسیدیم این کار باید انجام می شد. آن اقدامات برای این بود که روحیه تیمی از بیرون زمین شکل بگیرد و به داخل زمین منتقل شود. احترام گذاشتن به فرهنگ هر کشوری مهم است و از نظر من فرهنگ ریشه در همان اخلاق دارد.

*چرا اغلب بازیکنان ایرانی بخصوص در همان دهه 80 شمسی نتوانستند در فوتبال اروپا دوام داشته باشند؟

-دلیل این در تفاوت تمرینات داخل ایران و آنجاست. امروز تیم های ایرانی بهتر شده اند و مربیان بدنساز دارند، فیزیوتراپ دارند. مشکل بزرگ بازیکنان ایرانی در خارج این است که به دلیل همان تفاوت تمرینات و عدم آمادگی کامل، بعد از چند بازی مصدوم می شوند. در اروپا فشار تمرینات نصف فشار بازی ها و شاید هم بیشتر از نصف باشد اما در ایران نه تمرینات فشار دارد و نه بازی ها. باورتان نمی شود، در آلمان پیش می آمد که من بعد از تمرینات دستم را به دیوار می گرفتم و راه می رفتم چون آنقدر فشار تحمل کرده بودم که نمی توانستم راه بروم. این برای من چالش سختی بود. غربت را هم در نظر بگیرید. یک نکته دیگر هم در دل نظم و انضباط آنها وجود دارد. شما به عنوان بازیکن آزاد هستید که هر کاری انجام دهید؛ می توانید شب زنده داری کنید ولی صبح که سر تمرین می روید مربی می فهمد که آماده نیستید. آنجا از دید من یک حالت پادگانی دارد. اگر بی نظمی ها را ادامه دهید رقیب جایتان را می گیرد. شما ایران را نگاه نکنید که فاصله بازیکن فیکس با یار ذخیره زیاد است؛ آنجا فاصله ها کم است و با یک لغزش جایگاهتان را از دست می دهید.

*بزرگترین درسی که این چالش برای شما داشت چه بود؟

-پیشرفت کردم. من در ایران بازیکنی بودم که می گفتند فیزیکی بازی می کنم اما وقتی به فوتبال آلمان رفتم در اولین تمرینات متوجه یک نکته مهم شدم. مربی مرا صدا کرد و گفت: وحید چرا اینقدر می دوی؟ گفتم برای گرفتن توپ می دوم. گفت: زیاد دویدن مهم نیست، خوب دویدن مهمه؛ انرژی ات را برای داخل هجده قدم بگذار. خب قبل از آن در ایران کسی این را به من نگفته بود. فوتبال اصلی من آنجا شکل گرفت. من بهترین مربیان اروپا را دیدم و زیر نظرشان کار کردم. «ماگات» درست است که سخت گیر بود اما سبک خودش را داشت و با وولفسبورگی که کسی فکرش را نمی کرد قهرمان شد، «پیتر نویووقا» مربی بوخوم که با کار کردن روی بحث انگیزشی بازیکنان نتیجه می گرفت، «مارسل کولر» که الان مربی تیم بازل است و تیم ملی اتریش هم بود. این مربی در آنالیز تاکتیک ها استاد بود.«فرانک پاگلزدورف» که تمرینات نو را آورده و در زمان خودش دفاع سه نفره را طراحی کرده بود. «هایکو هرلیش» که از نسل نو مربیان بود و حتی تا چندی قبل سرمربی لورکوزن بود. ضمنا تمام مدارک مربیگری را هم در همان آلمان گرفتم. حضور در فوتبال آلمان برای من فرصت و شانس بزرگی بود. با جرات می گویم که اگر در فوتبال ایران مانده بودم شاید خیلی زود فوتبالم تمام می شد و اصلا ممکن بود قید فوتبال را بزنم و از شغل دیگری سر دربیاورم. من اعتقاد دارم این تقدیر نوشته شده من بوده است.

* یک اتفاق دیگر برای شما پس از حضور در فوتبال آلمان این بود که؛ به شدت کتاب‌خوان شدید؛ جرقه این موضوع کجا زده شد؟

-اولا من خودم را در مقایسه با آنهایی که واقعا کتاب خوان هستند کتاب خوان نمی دانم. در مقطعی در هامبورگ نیمکت نشین شدم و شرایط سختی را پشت سر می گذاشتم. آن زمان بیشتر از سه بازیکن غیر اروپایی نمی توانستند برای هر تیمی به میدان بروند و این قانون هم کار مرا سخت کرده بود. خب آن زمان «آنتونی یبوآ» بازیکن محبوب و بزرگی بود. شماره من 16 و شماره او 17 بود و به همین دلیل اغلب کنار هم می نشستیم. با آنکه رقیب بودیم اما همیشه مرا دلداری می داد و دست روی سرم می کشید و می گفت: وحید تو بازیکن خوبی هستی و موفق می شوی. تیم ملی ایران هم مرا دعوت نمی کرد و یا دعوتم می کردند و بازی ام نمی دادند. آقای پورحیدری اولین مربی تیم ملی بودند که مرا دعوت کردند. از نظر شخصیتی انسان خوبی بودند ولی اختلافاتی بین من و ایشان ایجاد شد. همیشه به ایشان به عنوان یک معلم اخلاق احترام می گذارم و دوستشان دارم اما معتقدم در آن اختلاف حق با من بود که نمی خواهم بیشتر بحثش را باز کنم. خلاصه من به ایران آمدم. حتی اعتماد به نفس برای پاس دادن درست را هم نداشتم و هر لحظه ممکن بود فوتبالم به کل تمام شود. دوستی به من یک کتاب پیشنهاد داد. من شروع کردم به خواندن آن کتاب و دیدم چقدر ذهنم بازتر شده است. آن کتاب درباره روانشناسی بود. بعد از آن من هر وقت به ایران می آمدم راهی میدان انقلاب می شدم و کتاب می خریدم. رفتم بوخوم و آنجا دیگر احساس تنهایی نمی کردم. یک مدافع چپ داشتیم که به من کتاب معرفی می کرد. یک روز بعد از تمرین یکی از بازیکنان تیم گفت کجا می روی؟ گفتم خانه، گفت: «وحید نرو، بیا با ما باش!» تعدادی بازیکن جوان و مجرد بودیم. دیدم تعدادی از بازیکنان جوان و خوب تیم در یک رستوران جمع می شوند و حرف می زنند و شوخی می کنند. خب من غذاها را خوب نمی شناختم و آنها کمکم می کردند.یکی از دلایل موفقیت من در بوخوم همین بچه های خوب بودند. همان مدافع چپ ما یعنی «مارتین» که برای خودش فیلسوفی بود یک روز کتاب «کیمیاگر» نوشته «پائولو کوئلیو» را معرفی کرد. آلمانی من خوب نبود و نسخه فارسی اش را پیدا کردم و خواندم. چند تا کتاب دیگر از «اریک فروم» به من معرفی کرد، مثلا کتاب معروف «داشتن یا بودن؟». این بازیکن خیلی روی من تاثیر گذاشت. البته چند سالی است که کمتر کتاب می خوانم و بیشتر کتاب های تخصصی فوتبال می خوانم. هنوز هم انقلاب‌گردی را دوست دارم. انقلاب و کلا وسط شهر تهران را خیلی دوست دارم.

*شما از مکتب پاس رشد کردید؛ شاید یکی از دلایلی که توانستید در فوتبال با نظم آلمان دوام بیاورید زمینه ای بود که از قبل در پاس داشتید.

-بله درست می گوئید. البته حضور من در پاس کاملا اتفاقی بود. بعد از فتح به آنجا رفتم. من سه سال در تیم فتح بودم که مسئولین خوبی داشت. به بازیکنان تیم های پایه خیلی توجه می کردند. حتی به ما پاداش می دادند.یک آقایی به نام «حسین آرونی» بود که ما را حمایت می کرد. برای هر برد به ما ده هزار تومان می دادند. تغییراتی در سطح مدیریت ایجاد شد و شرایط فرق کرد و احساس کردم دیگر نمی توانم آنجا بمانم. دفترچه خدمت سربازی گرفته بودم. به آقای «حسین فرکی» که مربی ما در فتح بود زنگ زدم و گفتم: حسین آقا آیا می توانید مرا به یک تیم معرفی کنید تا خدمت سربازی ام را در آنجا بگذرانم؟ گفت برو دفترچه ات را بده به آقای «حسین پرورش». آقای «پرورش» فردی است که اگر می خواهید تاریخچه باشگاه پاس را بدانید باید سراغ ایشان بروید. خلاصه رفتم و عضو امیدهای پاس شدم. بعد آمدم بزرگسالان. یک بازی داشتیم با امیدهای کشاورز. به دلیل اختلافاتی که مدیران دو باشگاه داشتند و علتش هم حضور برخی بازیکنان سرباز کشاورز در تیم ما بود، کری شدیدی بین این تیم‌ها بوجود آمده بود. آن روز تیم ما تا آخرین ثانیه ها یک بر صفر از امید کشاورزعقب بود که یک توپ ارسال شد و باور کنید من بالاتر از دیرک دروازه پریدم و با سر گل زدم. آقای «فیروز کریمی» که سرمربی بزرگسالان پاس بود بازی را تماشا می کرد و گفت این بازیکن را بفرستید بزرگسالان. بعد از ایشان هم آقای «ابراهیم قاسمپور» آمدند. ایشان خیلی در پیشرفت من نقش داشت. خیلی سر جوان ها -بخصوص من- «غُر» می زد و این هم روی دلسوزی بود و می خواست ما پیشرفت کنیم. بعد از ایشان آقای «ذوالفقارنسب» آمد. نتایج مان خوب نبود و در بازی با الطلبه حذف شدیم. سپس برای تست دادن به باشگاه هامبورگ رفتم و وقتی به پاس برگشتم آقای «یاوری» سرمربی شده بودند و فصل که تمام شد من رفتم آلمان.

*پس می توان گفت تمام فوتبالت در پادگان بودی؟!

-دقیقا، از پادگان پاس تا پادگان های بوندس لیگا. در فتح که بودیم برخی بازیکنان ما سرباز بودند و همیشه این ترس را داشتند که اگر خوب تمرین نکنند و بی انضباط باشند باید به پادگان بروند. همین حالت برای خود من در پاس ایجاد شده بود.

*یک نکته جالب اینکه شما در فتح تهران ذخیره خداداد عزیزی بودید و سالها بعد در تیم ملی ایران زوج خط حمله شدید.

- در فتح هم که بودیم «خداداد» بازیکن شناخته شده ای بود. به تیم امید هم دعوت می شد. من معتقدم که اگر این بازیکن می توانست در فوتبال آلمان ماندگار شود یکی از ایرانی های تاریخی بوندس لیگا لقب می گرفت. همین اعتقاد را درباره «کریم باقری» دارم. این دو بازیکن خیلی حیف شدند و می توانستند بیشتر در اروپا بازی کنند. بازیکن دیگری که من معتقدم اگر به هر تیم اروپایی می رفت بی نظیر می شد، «احمدرضا عابدزاده» بود.اگر آن مصدومیت گریبانگیرش نمی شد، یک گلر در سطح «اولیورکان» و حتی یک جاهایی بهتر از او بود.

*داستان دوری شما از تیم ملی هنوز ابهاماتی دارد؛ دلیل آن دوری چه بود؟

-ریشه اختلافات من با تیم ملی از بازی های آسیایی شکل گرفت. بدون سابقه ملی آمدم و در دو بازی سه گل زدم. بعد از آن درخشش تا آخرین بازی مسابقات نیمکت نشین شدم و اختلافات از همان جا شکل گرفت. حق من بود که بازی کنم. من یک مصاحبه کردم و گفتم: تیم ملی متعلق به استقلال و پرسپولیس نیست؛ متعلق به یک کشور است و نباید بین بازیکنان فرق بگذارند. بعد از این مصاحبه حدود یک سال و نیم کنار ماندم و آقای جلال طالبی که آمد دعوتم کرد و دوباره نمی دانم چه شد که دعوت نشدم. آقای بلاژویچ آمد. البته مشکلات من با تیم ملی نبود بلکه با آدم های آن بود.حاشیه نداشتم و آدمی هم نبودم بروم در روزنامه ها همه چیز را بازگو کنم و ترجیح می دادم بروم به خود همان شخص مشکلاتم را بگویم. همین اخیرا در یک رسانه آقایی گفته بود وحید هاشمیان محتاط است و درباره مشکلات تیم ملی زمان «ویلموتس» حرف نمی زند در حالیکه من همه مسایل و دلایل موفق نشدن مان را با جزئیات به فدراسیون فوتبال گفته ام.

*زمان برانکو بار دیگر به تیم ملی دعوت شدید؛ این در حالی بود که از بازی های ملی خداحافظی کرده بودید.

-آقای دکتر دادکان رییس فدراسیون فوتبال شده بود. من از ایشان شناخت زیادی نداشتم. دید منفی داشتم به آدم‌ها. دلیل این بدبینی اتفاقی بود که در دوره ریاست آقای «صفایی فراهانی» رخ داد. ایشان یک نفر دوم در فدراسیون داشتند که نامش «دانشور» بود. من یک روز در دوره سرمربیگری«بلاژویچ» رفتم پیش این مربی و گفتم: من با شما مشکلی ندارم ولی بعد از چند سالی که دعوت نمی شدم شما هم که دعوتم کرده اید از من استفاده نمی کنید. این روند باعث می شود که جایگاهم را در باشگاهم از دست بدهم. بهتر است مرا دعوت نکنید! ایشان در حضور آقای «برانکو» و آقای «رضا چلنگر» گفت: «من به تصمیم شما احترام می گذارم و تا زمانی هم که سرمربی تیم ملی ایران هستم دیگر شما را دعوت نمی کنم.» قشنگ یادم هست که در پایان حرفهایش یک جمله کنایه آمیز به من گفت با این مضمون که؛ شما جشن صعود ما به جام جهانی را از تلویزیون خواهید دید! بعد ایشان در تلویزیون درباره دلایل جدایی من از تیم ملی صحبت هایی را مطرح کرد که از شنیدنش تعجب کردم.

فدراسیون فوتبال، دنیا را روی سرم خراب کرد!/ هنوز چوب خنده‌های «کفاشیان» را می‌خوریم

* آن تصمیم خودزنی نبود ؟

-نه، من نمی خواهم همه اتفاقات را باز کنم ولی ماندن من در آن تیم باعث می شد از باشگاهم نیز کنار گذاشته شوم. گذشت و تیم ملی هم صعود نکرد و آقای «برانکو» سرمربی تیم ملی ایران شد. من هم مدتها از تیم ملی دور بودم و در بوخوم گلزنی هایم شروع شده بود و شرایط خیلی خوبی داشتم. یک روز باشگاهم بوخوم از رسیدن یک فاکس از فدراسیون فوتبال ایران خبر داد. تیم ملی برای برگزاری یک بازی در جام بین قاره ای برابر نیوزلند از من دعوت کرده بود. به باشگاه گفتم من از تیم ملی خداحافظی کرده ام و نمی دانم چرا اینها مرا دعوت کرده اند؟ آنها هم گفتند خودت باید مشکلت را با فدراسیون کشورت حل کنی. من با فدراسیون و آقای «دانشور» تماس گرفتم و گفتم من خداحافظی کرده ام و ایشان هم گفت مشکلی نیست. وقتی به باشگاه اطلاع دادم، گفتند شما از فدراسیون فوتبال ایران کتبا این موضوع را بگیر که نرفتنت را پذیرفته اند. دوباره با آقای «دانشور» تماس گرفتم و ایشان هم گفت: برو خیالت راحت؛ حرف ما حرف است. 50 روز بعد یک روز مدیر باشگاه بوخوم مرا صدا و زد و گفت:« فدراسیون فوتبال ایران از شما به فیفا شکایت کرده است و امکان دارد محروم شوی. اگر این اتفاق رخ بدهد ما هم حقوقت را قطع می کنیم!» همه دنیای روی سرم خراب شد. زدم به سیم آخر. گفتم هر کاری می خواهند انجام دهند. پیگیری نمی کنم و حتی قید فوتبال را می زنم. در این کش و قوس‌ها بود که خبر رسید آقای « صفایی فراهانی» استعفا کرده و آقای دکتر «دادکان» سرپرست موقت فدراسیون شده است. ایشان با تیم ملی به بوسان رفته بود که من شماره تلفن شان را پیدا کردم و تماس گرفتم. آقای دادکان گفت:« وحید تو باید عرق ملی داشته باشی. من مشکلت را حل می کنم.» بعد نامه زدند به فیفا و شکایت شان را پس گرفتند. با این حال بدبینی من به فدراسیون فوتبال ادامه داشت. یک روز مدیر باشگاهم به من گفت:« وحید تصمیم تو چیست؟ کاری که در کشورت با تو کردند ناجوانمردانه بود ولی هر بار که اراده کنند می توانند همان اقدام را تکرار کنند.» گفتم من عاشق تیم ملی هستم ولی رفتار خوبی ندیدم. همان مدیر یک متنی را به انگلیسی برای من آماده کرد که؛ من وحید هاشمیان برای همیشه از فوتبال ملی خداحافظی می کنم و ...گفت این را امضا کن برای پیشگیری از اقدام احتمالی آنها. یک نسخه را به فیفا زدیم و نسخه دیگر را به فدراسیون فوتبال آلمان.

* با این حال در مرحله مقدماتی جام جهانی آلمان، بار دیگر به تیم‌ملی دعوت شدید.

-بله، تیم در شرایط خوبی قرار نداشت. اول یکسری از اطرافیان فدراسیون که برخی از آنها و نزدیکان شان رسانه ای بودند در تلویزیون و دیگر رسانه ها شروع کردند به تخریب من که؛ وحید تعصب و عرق ملی ندارد و ...شایعه درست کردند هاشمیان می خواهد تغییر ملیت دهد و برای تیم ملی آلمان بازی کند و ...! وقتی دیدم این فضا حاکم است بیشتر ناراحت شدم. وقتی نامه خداحافظی من مطرح شد و دیدند دیگر نمی توانند به فیفا شکایت کنند از در دوستی وارد شدند. آقای دادکان چندین بار با من صحبت کردند و دیدم مرد بزرگی است.

*گفته می شد که دعوت شما و «خداداد عزیزی» در آن مقطع با فشار سازمان تربیت بدنی اتفاق افتاده است.

-چنین چیزی حقیقت ندارد. اگر هم فشاری بوده من بی خبرم. شرایط تیم ملی از الان هم بدتر بود و دو بازی در خارج خانه داشتیم. با خودم گفتم تو برای تیم کشورت می روی و نه افراد. من اگر آدم ترسویی بودم برای آن دو بازی آخر که بیرون خانه هم بود به تیم ملی برنمی گشتم؛ بخصوص بازی با قطر. شک نداشتم اکر تیم ملی نمی رفت جام جهانی همه تقصیرات را گردن من می انداختند.

*برخورد برانکو چگونه بود؟

-برانکو با من خوب بود. قلبا این مربی را دوست دارم.

* آن تیم با درخشش شما و «خداداد عزیزی» به جام جهانی صعود کرد اما در آلمان 2006 تیم ملی درخشش نداشت و بعد هم که آن مسایل پیش آمد و «برانکو» کنار رفت؛ در آلمان چه بر سر آن تیم آمد؟

-به جرات می گویم که آن تیم از نظر دارا بودن مهره یکی از بهترین تیم‌های تاریخ کشورمان بود اما فقط نفر به نفر خوب بودیم و یک تیم منسجم نداشتیم. زمان آقای «کارلوس کروش» شاید از نظر بازیکن در حد تیم 2006 نبودیم اما «تیم» بودیم.مشکل دیگر ما مصدومیت بازیکنان بود. من، «علی کریمی»، «مهدی مهدوی کیا»، «فریدون زندی» و ... مصدوم شدیم. اما یک مشکل بزرگ، درگیری سازمان تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال بود که خیلی روی ما تاثیر گذاشته بود. وقتی بازیکن بداند بعد از پایان رقابت ها رییس فدراسیون و سرمربی تیم ملی دیگر نیستند طبیعی است که انگیزه لازم را نداشته باشد. «برانکو» به دلیل همان اتفاقات اعتبار خودش را نزد بازیکنان از دست داده بود.

*شما بازیکنی بودید که همواره به دلیل رنگی نبودن محبوبیتی قابل توجه نزد همه اهالی فوتبال و جامعه داشتید؛ چطور شد تصمیم به حضور در پرسپولیس گرفتید؛ نگران نبودید بخشی از محبوبیت خود را از دست بدهید؟

-34 سالم بود و به آخرهای راه رسیده بودم. البته بدنم آماده بود اما از گذشته مشکل کمر درد را داشتم و این برایم یک نقطه ضعف محسوب می شد. من با بوخوم قرارداد سه ساله داشتم. ناباورانه سقوط کردیم و دوست نداشتم در بوندس لیگای دو بازی کنم. از دسته یک آلمان هم پیشنهادی نداشتم. چند ماهی کنار بودم اما شرایط بدنی ام را حفظ کردم. پرسپولیس هم شرایط خوبی نداشت و اگر اشتباه نکنم یک شکست سنگین هم برابر صباباتری داشت. مربی آقای «علی دایی» بود و آقای «کاشانی» هم مدیرعامل. تماس گرفتند که می خواهیم با شما قرارداد 6 ماه ببندیم. چون ایران بودم گفتم فوتبالم را همین جا تمام کنم.

*اگر به عقب برگردید باز هم همان تصمیم را می گیرید؟

-به نظرم 6 ماه اول نتایج ما خوب بود. قهرمان جام حذفی هم شدیم ولی سال بعد آقای «کاشانی» رفت و آقای «رویانیان» آمد و آقای «استیلی» و آقای «دنیزلی» و خلاصه خیلی جابجایی صورت گرفت. خوردم به دوران شلوغ پرسپولیس که با روحیات من سازگار نبود. بهتر بود 6 ماه دوم را نمی ماندم و همانجا از فوتبال خداحافظی می کردم.

* پرسپولیسی بودید؟

-من در هر تیمی که بودم برای آن همه تلاشم را می کردم. بوخوم قلب من بود. یک بازی داشتیم با بوخوم و من بازیکن هانوفر بودم. بازی دو-دو بود که من گل زدم و تیم محبوبم را شکست دادیم. شما یک قرارداد قلبی دارید و یک قرارداد حرفه ای.

*قراردادتان با پرسپولیس قلبی بود یا حرفه‌ای؟

-خب شما وقتی با یک تیم قرارداد می بندید باید قلبتان را هم بگذارید. اما داستان بوخوم خیلی متفاوت بود. فوتبال من به کف رسیده بود. در کشور غریب حضور داشتم. بوخومی ها می توانستند از کشورهای دیگر بازیکن بگیرند اما مرا جذب کردند و پایم ایستادند. گاهی با خودم می گویم انگار آن باشگاه با آن آدم ها ساخته شده بودند تا مرا پرورش بدهند. باشگاه بوخوم یک رییس داشت که فوت کرده است. ایشان خیلی پای من ایستاد. ایشان فوتبالی نبودند اما درباره من اصرار کرده بود که جذب شوم. داستانش خیلی عجیب است. هامبورگ مرا نمی خواست و در لیست خروج بودم. دو ماه قبلش هم کاملا حرفه ای به من اعلام کردند. آقای فاضلی مدیربرنامه من یک تیم بنام دویسبورگ برایم پیدا کرد که در دسته دوم بود. همان موقع از دوبی و یک تیم ایرانی پیشنهاد مالی خوبی داشتم. مدیر برنامه های من گفت اینها گفته اند وحید باید تست بدهد. قرار شد در یکی دو بازی برای آنها به میدان بروم. قبل از آن، دو جلسه با بوخومی ها تمرین کرده بودم اما به دلیل کمر درد عملکرد خوبی نداشتم. رسیدیم به یک بازی دوستانه که اگر اشتباه نکنم با تیم مون پلیه. آن روز بازی خیلی خوبی کردم و یک گل برای دویسبورگ زدم. قبل بازی آقای فاضلی به رییس باشگاه بوخوم زنگ می زند و می گوید وحید بازیکن خوبی است و در دو جلسه تمرینی که با تیم شما داشت نتوانست خودش را نشان دهد، شما بیا بازی دوستانه دویسبورگ را ببین. روز بازی ما، این مرد بزرگ (مدیر باشگاه بوخوم) که بوخوم را به آن جایگاه رساند و اغلب بزرگان فوتبال آلمان هم قبولش داشتند، به همراه خانواده اش در آن حوالی بود و به همراه خانمش می آید بازی ما را تماشا می کند. دید که من خوب بازی کردم. مدیر تیم و سرمربی بوخوم که آن دو جلسه تمرین مرا دیده بودند مخالف جذبم بودند و می گفتند وحید بازیکنی نیست که به درد ما بخورد اما مدیر باشگاه گفته بود باید با این بازیکن قرارداد ببندید. باورتان نمی شود، تا چندین جلسه تمرین سرمربی تیم با من حرف نمی زد.

بعد که من درخشیدم، اینها اعتماد پیدا کردند. در بوخوم با ذخیره نشینی شروع کردم و به ترکیب اصلی رسیدم. سال بعدش هم شدم جوکر دوم بوندس لیگا. هر بار که اسم بوخوم را می شنوم برای آن مرد بزرگ یک فاتحه می خوانم.

*چرا کار شما و باشگاه پرسپولیس در نهایت به شکایت کشیده شد؟

-من از باشگاه به این دلیل شکایت کردم که مدیرانش دروغ می گفتند. من از این باشگاه طلبی داشتم اما می گفتند تو جریمه شده ای و طلبی نداری. دوره آقای «رویانیان» بود. ایشان حتی در مصاحبه ای گفت:«هاشمیان باید یک پولی را هم به پرسپولیس بدهد!» بعدها که این را از خودشان پرسیدم گفت:« به من اطلاعات غلط داده بودند و ...!» همان مصاحبه مرا مجبور کرد شکایت کنم. به فدراسیون هم گفتم که من از مدیران پرسپولیس شکایت دارم نه خود پرسپولیس.

*چه حسی داشتید وقتی بعد از سالها حضور فوتبال با نظم آلمان که بعید می دانیم در آنجا بر سر چنین موضوعاتی کار بازیکن و باشگاه به کمیته انضباطی و کمیته استیناف و ... بکشد، با این مسایل روبرو شدید؟

-فقط شوکه شده بودم. همین الان هم با آنکه 7 ماه از همکاری ام با فدراسیون می گذرد هنوز استرس دارم. من یادم هست همان مدیر باشگاه بوخوم یکبار که دریافتی باشگاه از اسپانسر به مشکل خورده بود نزد بازیکنان آمد و بخاطر اینکه سه روز حقوق بازیکنان دیر پرداخت شده بود حرف زد و همه مسایل را با ما در میان گذاشت. حالا در فوتبال ایران به راحتی می گویند بازیکن طلبی ندارد، بدهکار هم هست! بعد عجیب تر آنکه جو رسانه ای علیه کسی که می خواهد حقش را بگیرد درست می کنند؛ به گونه ای که انگار من «وحید هاشمیان» با پیگیری قانونی حق و حقوقم، مشت محکمی به صورت هواداران پرسپولیس زده‌ام! تعجب من از این بود که چرا در آن مقطع که باشگاه پرسپولیس پول داشت و آن قراردادهای سنگین را با افراد می بست می خواستند پول مرا ندهند؟! در نهایت رای به نفع من شد و در دوره مدیریت آقای گرشاسبی که بسیارهم با شخصیت بود به باشگاه دعوت شدم و یک صبحانه هم به من دادند و ضمن عذرخواهی بابت رفتار مدیران قبلی، تسویه حساب صورت گرفت.

* «علی دایی» که چندین سال رقیب شما در تیم ملی بود، در پرسپولیس سرمربی‌تان شد؛ قطعا تصور این اتفاق را نداشتید.

-من همیشه برای «علی دایی» احترام قائل هستم چون دیدم که در یک بازی ملی در هیروشیما چگونه جان خودش را به خطر انداخت و به شدت آسیب دید. او متعصب بود. از سوی دیگر «علی دایی» سد شکن بود و راه بازیکنان ایرانی به فوتبال اروپا را گشود. من در تمام این سالها کوچکترین مشکلی با «علی دایی» نداشتم. در پرسپولیس که بودم در مقاطعی مرا بازی نمی داد اما باز هم احترام می گذاشتم.

*اما مدتها در تیم ملی پشت خط «دایی» ماندید.

-اگر کسی این حرف را می زند باید از او پرسید: چرا مربی تیم ملی وحید هاشمیان را بیرون می گذاشته؟ این ربطی به «علی دایی» ربطی ندارد.

*آیا در طول دوران بازیگری‌تان، از استقلال هم پیشنهادی داشته‌اید؟

-خیر با من صحبتی نکرده بودند. نفت تهران مرا شدیدا می خواست. راه آهن می خواست. فولاد هم در زمان آقای «فرکی» صحبت کرد ولی من می خواستم با یک تیم بزرگ فوتبالم را تمام کنم و همین اتفاق هم افتاد.

فدراسیون فوتبال، دنیا را روی سرم خراب کرد!/ هنوز چوب خنده‌های «کفاشیان» را می‌خوریم

* درباره حضور شما در عرصه مربیگری این موضوع مطرح می شود که؛ با احتیاط حرکت می کنید و به همین دلیل پیشنهادات زیادی را رد کرده اید؛ این احتیاط بیش از حد نبوده است؟

-بله، بنده پیشنهاداتی داشتم. از باشگاه نفت تهران، ذوب آهن اصفهان صحبت هایی هم درباره تیم امید با من شده بود.

* پیشنهاد تیم امید در دوره ریاست «علی کفاشیان» بود؟

-خیر، همین دوره ای که گذشت. بنده خوشبختانه در دورانی که آقای «کفاشیان» رییس فدراسیون فوتبال بود هیچ پیشنهادی از برای همکاری از سوی فدراسیون نداشتم.یکبار که برای رای پرونده ام با پرسپولیس به فدراسیون رفته بودم ایشان گفت: «وحید، در هر کدام از تیم های پایه که تمایل داری با ما همکاری کن!» که آنهم به نظرم یک تعارف بود.فوتبال ایران الان هنوز چوب دورانی را می خورد که ایشان در راس بودند و آن خنده ها را تحویل مردم می دادند. من با آقای «صفایی فراهانی» مشکل داشتم و ضربات زیادی در دوره ایشان خوردم اما در دوره این مدیر برای فوتبال اقدامات خوبی هم صورت گرفت اما در زمان آقای «کفاشیان» فوتبال کشور خیلی آسیب دید. راستی تا یادم نرفته بگویم در زمان ریاست آقای «تاج» تیم جوانان را به من پیشنهاد دادند.

*پاسخ یک سوال را ندادید؛ فکر نمی کنید برای شروع مربیگری وسواس یا احتیاط بیش از حدی به خرج داده اید در حالیکه بسیاری همدوره های شما سرمربیگری در تیم های مختلف را تجربه کرده اند؟

-خیر، من اسمش را بجای وسواس می گذارم رعایت اصول. شما مدرک A آلمان را که می گیرید باید یکسال سرمربی لیگ چهار، پنج و یا لیگ شش باشید. خب من رفتم لیگ پنج آلمان و 16 ماه مربیگری کردم. بعد توانستم بروم امتحان ورودی پرولایسنس را بدهم و بین 61 نفر قبول شدم. شما بروید ببینید همین آقای «هانسی فلیک» سرمربی کنونی بایرن مونیخ اولین تیمی که در آن مربیگری کرده کدام بوده است؟ ایشان در سال 2006-2007 از لیگ پنج شروع کرده است. این قوانین فوتبال آلمان است. من هم همین مسیر را رفتم. دوره هایم که تمام شد از ذوب آهن پیشنهاد داشتم اما گفتم باید از تیم های پایه شروع کنم و به تیم های پایه هامبورگ رفتم.

* چطور شد پیشنهاد دستیاری «مارک ویلموتس» را پذیرفتید؟

-به نظرم تصمیم درستی بود. من هم قطعا در آن ناکامی مقصرم اما سرمربی تیم ملی را که من انتخاب نکرده بودم. من دیدم استاندارد فعلی من کمک مربی تیم ملی ایران و جایگاه خوبی است و برایش تلاش هم کرده بودم.

*قبول دارید برای موفقیت در عرصه مربیگری در ایران تنها نمی توان به مدارک معتبر بسنده کرد و باید ابزارهای دیگری را هم در نظر گرفت؟

- من استاندارد خودم را با فوتبال اروپا سنجیدم و گفتم الان دستیاری در تیم ملی جایگاه مناسبی است. اهداف من بالاتر است. اگر روزی که در پاس بازی می کردم با خودم می گفتم در همینجا بمانم و فوتبالم را بازی کنم قطعا خیلی زود تمام می شدم اما هدف من جایی دیگر بود؛ باشگاهی مثل بایرن مونیخ. من دارم اصولم را رعایت می کنم. حالا شما می پرسید این اصول در ایران جواب می دهد؟ جواب آن را 6 سال دیگر خواهید گرفت. الان یک مشکلی که ما داریم این است که؛ تحلیل درستی به مردم نمی دهیم. یک آقایی آمده بود در تلویزیون و می گفت چرا در زمان «ویلموتس» روی نیمکت تیم ملی تخته وایت برد نبود! یک کارشناس را در تلویزیون دیدم که می گفت چرا برابر عراق سیستم ما 1-4-1-4 نشد؛ اصلا نمی دانست «شجاعی» اخراج شده و تیم 10 بازیکن دارد! یکی دیگر گفته بود چرا هاشمیان نمی رود لب خط با سرمربی صحبت کند؟ اینها «شو» است وگرنه سرمربی می آمد بین من و دیگر دستیارش روی نیمکت می نشست و ما هم نظر می دادیم. حالا یا نظر ما را لحاظ می کرد و یا نمی کرد. من که نمی توانستم دقیقه به دقیقه لب خط بروم و با سرمربی تیم ملی صحبت کنم که تماشاگر بگوید: ببینید هاشمیان عجب مربی‌ای است و الان با حرف‌هایی که به ویلموتس زد همه چیز تغییر می کند. همه اینها «شو» بازی کردن است.

*علت ناکامی «مارک ویلموتس» را چه می دانید؟

-نمی خواهم پشت سر ایشان حرف بزنم ولی ایشان و همکاران خارجی اش کم وقت می گذاشتند. شما باید اطلاعات کاملی داشته باشید و یا اطلاعاتی که دستیار ایرانی ات از لیگ ارائه می کند را قبول کنید. البته فدراسیون هم در تنگنای مالی بود و یک مقدار در بحث پرداخت مطالبات ایشان بدقولی شد.

*اوایل به چند شهر سفر کرد و یکی دو تیم را از نزدیک دید؛ بعد چه شد؟

-بله، بازی دو تیم را رفت دید که مشخص نشد علتش چه بود! آن تیم‌ها که بازیکن ملی نداشتند. حالا باز نمی کنم که علت آن سفر چه بود.

*به شما گفته بود که از تیم ملی جدا می شود؟

-خیر، من خودم هم سورپرایز شدم. ما بازی داشتیم با عراق و نمی دانستیم این مربی قبل از بازی قراردادش را فسخ کرده است. بعدش هم من یکی دو بار به ایشان زنگ زدم و پیام دادم که دیدم جواب نداد. برایم عجیب بود که پاسخی به تماس هایم نمی دهد. وقتی هم که به ایران آمدیم ایشان نیامد.

*برخوردش با شما به عنوان یک مربی ایرانی چگونه بود؟

-خوب بود. بازی با سوریه و کره جنوبی که من همه اطلاعات را به ایشان دادم چون شناختی نداشت.آیا نتیجه 5 بر صفر برابر سوریه بد بود؟ استنباط من این که برد 14 بر صفر برابر کامبوج نقطه تاریک تیم ما شد چون آقای «ویلموتس» فکر کرد همه فوتبال ایران را می شناسد و سطح فوتبال آسیا هم همین است، پس راحت به جام جهانی صعود می کنیم. ایکاش اول با بحرین بازی می کردیم و بعد به مصاف کامبوج می رفتیم. بعد از آن برد دیگر مشاوره های مرا جدی نمی گرفت. در چیدمان تیم یکسری اعتقادات داشت که من اگر سرمربی بودم به آن شکل عمل نمی کردم. من به «مسعود شجاعی» انتقادی ندارم اما در بازی با عراق دقیقه 60 به گواه همه شاهدان به سرمربی گفتم «مسعود» خطرناک بازی می کند و ممکن است اخراج شود.گفت:« ما دو تعویض کرده ایم، اگر الان «بیرانوند» آسیب ببیند چکار باید بکنیم؟» خب ما اصلا چرا آن دو تعویض را انجام داده بودیم؟ در همان بازی به نظر من اگر «مهدی طارمی» با توجه به مصدومیت و دوری اش از فرم ایده آل، در دقیقه 60 به بازی می رفت بیشتر تاثیر می گذاشت تا اینکه از اول به زمین برود.

*سایه «کروش»هم همچنان روی آن تیم احساس می شد.

-بله دقیقا. بالاخره بازیکنان ما 8 سال با او کار کرده بودند و ارتباط عاطفی خوبی بین آنها برقرار شده بود و آقای «ویلموتس» باید با حضور پر رنگ خود در ایران و تماس با بازیکنان، ارتباط قوی تری با آنها برقرار می کرد. من وحید هاشمیان، ارتباط خودم با بازیکنان را حفظ می کردم اما بازیکن به سرمربی نگاه می کند. بیشتر از این نمی خواهم پشت سر این مربی صحبت کنم چون همه مشکلات از سرمربی نبود و بدقولی‌های ما هم تاثیر داشت. بدشانسی هم می آوردیم. تمام خوش شانسی هایی که در 8 سال قبلش برابر آرژانتین و مراکش و ...آورده بودیم، در این مدت بر عکسش برای تیم ملی اتفاق افتاد؛ بخصوص در بازی با عراق و بحرین.

*با تمام این مشکلاتی که دیدید، آیا در فوتبال ایران ادامه می دهید؟

-در این هفت ماه اتفاقاتی را در فوتبال ایران دیدم که ذهنیتم خراب شد. مربیگری در همه جای دنیا سخت است و در ایران سخت تر. شما وقتی بازیکن هستید با باشگاه دو یا سه ساله قرارداد می بندید اما یک مربی اگر نتیجه نگیرد برکنار می شود. خاطرات «آنچلوتی» را بخوانید. وقتی تیم می بازد همه دنبال قاتل می گردند و مربی می شود قاتل! حالا تصور کنید در ایران چقدر سخت تر است. مربی نگران این است بازیکنش پولش بگیرد یا نگیرد، زمین تمرین دارد یا ندارد، مدیر باشگاه چه کسی است و چه زمانی برکنار می شود و ...؟

* آیا به دنبال سرمربیگری تیم‌ملی هستید؟

-الان استاندارد من دستیاری در تیم ملی است. اگر روزی ببینم این استاندارد بالاتر رفته، یا بالاتر می روم یا کنار می کشم و مسلما پست پایین‌تری را قبول نمی کنم. من دوست دارم در اروپا مربیگری کنم، در بوندس لیگا سرمربی شوم و در تیم ملی کشورم سرمربی شوم. این دورنمای من است.

*چقدر خودتان را به این جایگاهها نزدیک می‌بینید؟

-آن استانداردهایی که من گفتم برای اروپا است وگرنه در ایران گاهی می توان با لابی کردن با افراد بیرون فوتبال و ... به برخی جایگاههای بالا رسید! من نه بازیکن استقلال بودم و نه پرسپولیس ولی به تیم ملی دعوت شدم. در تیم ملی گل زدم اما مرا روی نیمکت نشاندند. رفتم آلمان و تست دادم و قبول شدم چون آنها کاری نداشتند من از استقلال آمده ام یا از پرسپولیس. من معتقدم فوتبال ایران بعد از رفتن آقای «دادکان» آسیب دید ولی این را هم می دانم روزی افرادی می آیند و فوتبال را از این فضا خارج می کنند. امیدوارم آدم های سالم زودتر بیایند و فوتبال را اصلاح کنند.

*آیا وضعیت‌تان برای همکاری با تیم‌ملی و دراگان اسکوچیچ مشخص شده است؟

-ابتدا باید بگویم برخی دوست دارند من نباشم وآدم های خودشان آنجا باشند تا راحت تر بتوانند از داخل تیم ملی خبر بگیرند و یا روی انتخاب برخی بازیکنان نقش داشته باشند. من آن آدمی نیستم که آنها می خواهند. تا زمانی که احساس کنم می توانم کمک کنم می مانم. در این حدود هشت ماه ریالی از فدراسیون نگرفته‌ام اما با توجه به شرایط خاص کشورمان و فوتبال ایران اگر بتوانم کمک کنم در تیم ملی می مانم. فدراسیون با من دو جلسه داشته است. من هم شرایطم را که مالی نیست را اعلام کردم و اگر قبول کنند در این چهار بازی کمک می کنم و اگر نه برای موفقیت تیم ملی دعا می کنم.من پشتم آقازاده ای نیست و فقط خدا را دارم. یک زمان افرادی در این فوتبال و رسانه ها بودند که مافیا ساخته بودند اما الان پیر شده و کنج خانه افتاده اند و نامی نیکی هم از خود برجا نگذاشته اند. اینهایی که امروز دربرخی رسانه ها مافیا ساخته اند بدانند سرنوشت شان بدتر از قبلی ها خواهد بود.

*درباره «دراگان اسکوچیچ» نظرتان چیست؟

-ایشان الان سرمربی تیم ملی ایران هستند. من نمی دانم چه کسانی سرمربی را انتخاب کرده اند.من از رزومه بین المللی ایشان اطلاعاتی ندارم اما می دانم در لیگ ایران کار کرده اند. باید این 4 بازی را نتیجه بگیریم و به دور بعد برویم.

فدراسیون فوتبال، دنیا را روی سرم خراب کرد!/ هنوز چوب خنده‌های «کفاشیان» را می‌خوریم

عکس‌های مصاحبه از: مهدی گرویی

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
حمید رضانیا
-
۰۱:۴۰ - ۱۳۹۸/۱۲/۲۶
0
0
مصاحبه بدون تعارف ورودر بایستی توحید بی حاشیه ترین فوتبالیست تاریخ فوتبال یه مرده کریم باقری
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۵
0
0
مصاحبه خوبی بود
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدید ها
آخرین اخبار