PDF نسخه کامل مجله
سه‌شنبه ۰۴ دی ۱۴۰۳ - December 24 2024
کد خبر: ۳۱۰۸۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۵ - ۱۳:۲۰
چند برش از زندگی مردی که همه دوستش داشتند

«نجیب» بود، «آرام» رفت

منصور پورحیدری هم از این دنیا رفت. مردی که هیچگاه به دنبال القاب پرطمطراق نبود و اگر هم جامعه به او لقبی میداد چون از عقل و دل برخاسته بود لاجرم ماندگار میشد؛ مثل همین لقب «خان» که بر نام او نشست و هیچگاه - حتی امروز که از جهان خاکی رخت بربسته است - از «منصور» جدا نشده است. فوتبال ایران و بهتر است بگوییم ورزش این مملکت بسیار «خان»ها به خود دیده است ولی تفاوت «منصورخان» با برخی از آنها در یک خصیصه خلاصه میشود: «نجابت». همین نجابت او بود که رمز ماندگاریاش شد و برای تماشای آخرین دور افتخارش هزاران نفر را به ورزشگاه پیر تهران کشاند.
«نجیب» بود، «آرام» رفت

«منصور پورحیدری» در یکی از روزهای سرد تهران سال 1324 که تحرکات برخی جریانات برای جداسازی بخشهایی از کشورمان نگرانیهایی را ایجاد کرده بود در نزدیکیهای میدان خراسان و در خانوادهای 7 نفره به دنیا آمد.

8 سال ابتدای زندگی او مصادف بود با سالهای پر از تلاطم کشور اما منصور پورحیدری از همان روزها دارای شخصیتی آرام بود؛ شخصیتی که آرامش آن ریشه در بستر خانوادگی او داشت و افرادی که وی در کنارشان بزرگ شد.

جلال طالبی یار دیرینه منصور درباره آن شخصیت میگوید: «فکر نمیکنم کسی به اندازه من با آن شخصیت آشنا باشد. وقتی 17 ساله بود او را دیدم و هم همبازی، هم کاپیتان و هم مربی او بودم و از همه اینها مهمتر رفیق او بودم. گاهی میشد که مینشستیم و حرف میزدیم و با کلی مقدمهچینی او را مجبور میکردم حرف بزند. مسائل را درون خودش میریخت.»

«پرویز مظلومی» دستیار سالهای درخشان منصور به عنوان سرمربی استقلال تهران پیرامون شخصیت خاص این مرد میگوید: «گاهی برای خودم هم سؤال بود که چگونه آنقدر آرام است. روزی که در بندرانزلی برابر ملوان آن بازی معروف را باختیم و قهرمانی لیگ اول حرفهای را از دست دادیم مرا کنار کشید و گفت: پرویز، من میدانم چه خبر است و چرا این اتفاق افتاد ولی حرف نمیزنم، همه چیز را به خدا واگذار میکنم. تو هم حرفی نزن؛ حتی یک کلمه و...»

«مهدی هاشمینسب» شاگرد منصور پورحیدری هم حرفهای جالبی درباره آن شخصیت منحصر به فرد و آن آرامش مثالزدنی وی دارد: «آن سال که به استقلال آمدم و در اولین دربیام برابر تیم سابق خود قرار گرفتم و دروازه احمدرضا (عابدزاده) را باز کردم، به دلیل فشارهای روحی غش کردم و دیگر متوجه حوادث پیرامونم نبودم. بعد که فیلم آن لحظات را دیدم به نکتهای عجیب پی بردم. همه اعضای کادرفنی استقلال بالای سرمن درحال شادمانی بودند. نصف ورزشگاه روی هوا بودند و نصف دیگر غم زده صحنه را مینگریستند و در میان آن هیاهو فقط یک نفر بود که به همکاران خود و نیمکت نشینان استقلال با دست اشاره میکرد و گفت: تمامش کنید، برگردید روی نیمکت و ... هنوز هم برایم سوال است که منصورخان آن همه آرامش را از کجا آورده بود؟»

آبان ماه سال 1354 - جام سوم تخت جمشید- ورزشگاه سعدآباد مشهد- تاج که در دیدار رفت با 3 گل ابومسلم را شکست داده بود، حالا در قلعه رقیب باید مسابقهای مهم را پشت سر میگذاشت.

ابومسلم با خشنهای قصابی که میگفتند: «توپ میرود، بازیکن نرود!» فوتبال تماشایی را برابر تاج به نمایش گذاشت.

بازی مقابل چشم «عبدالعظیم ولیان» استاندار خراسان برگزار میشد.

تاج به گل رسید و سپس مسیحنیا برای میزبان گل مساوی و جنجالی را زد و تاجیها که حجازی را در راس خود میدیدند به «داوود حیدری» قاضی مسابقه حملهور شدند و بازی ناتمام ماند.

حاصل آن جنجال محرومیت دو بازیکن تاج بود اما منصور قصه ما که آن روزهای تازه به نزدیکیها شیروانی داغ مربیگیری رسیده بود با وجود بزرگان تیم و حتی رایکوف، فرماندهی ذاتیاش را به نمایش گذاشت و مانع شدت گرفتن جنجال مشهد شد.

سلام عشق، سلام افتخار

ورود منصور پورحیدری به عرصه عشق، شهرت و افتخار و عذاب وقتی اتفاق افتاد که او 17 سال سن داشت. وی به قلمرو داراییچیها قدم گذاشت، قلمرویی که غلامحسین نوریان فرمانروایی آن را برعهده داشت. یک سال قبل از قیام خونین 15 خرداد 42 بود و بهرغم مشکلات فزاینده سیاسی مملکت، فوتبال همچنان بروبیایی داشت و لعبتی بود نزد جوانان.

حضور در دارایی که آن روزگار با ستارگانی چون نوریان، جلال طالبی، عزیز اصلی خوش میدرخشید و زهری بود که گهگاه به شریان رقبایی چون تاج و شاهین رسوخ میکرد، برای پورحیدری 17 ساله آرزویی بزرگ بود.

پورحیدری در فروردین ماه سال 1392، وقتی که به همراه جلال طالبی میهمان صفحه رخ به رخ مجله کیهان ورزشی بود درباره اتفاقات آن روزها گفت: ما در سطح آموزشگاهها بازی میکردیم. من در دبیرستان ایران مهر بودم که در نزدیکی امجدیه واقع شده بود. ابتدا به تیم دخانیات رفتم و آنجا فردی به نام «هویدا» همه کاره بود. دخانیات به نوعی تیم دوم دارایی بود و آقای عبدالله رحیمی خدا بیامرز من را به آقای نوریان معرفی کرد و اینگونه بود که سر از دارایی درآوردم. جلال طالبی که آن روزگار مرد اول داراییچیها در مستطیل سبز بود می‌‌گوید: «منصور 17 سال داشت که آمد دارایی همان روزهای اول رفاقت ما شکل گرفت. سطح فوتبالیاش بالا اما اخلاقش بینظیر بود.

البته منصور تا قبل از این پیوستن به دارایی با عملکرد خود در سطح آموزشگاهی چشمها را خیره کرده بود. مسابقه تیم منصور با تیم دبیرستان حکیم که قلیچخانی مرد اول آن بود هنوز در اذهان عشق فوتبالیهای آن روزگار مانده است با مسابقهای که «سوچ» سرمربی تیم ملی ایران را برای تماشا به محل مسابقه کشاند. سوچ همان مرد مهربانی بود که با کوهی از افتخارات دوران فوتبالیاش در مجارستان، وقتی به ایران آمد همچون پدری دلسوز برای ملیپوشان فوتبال کشورمان رفتار کرد. او بود که لباسهای بازیکنان را میشست و قالب‌‌های بزرگ یخ را روی دوش میگذاشت تا در شبهای گرم اردوگاههای زهوار در رفته تیم ملی، لنگ یک پارچ آب یخ نمانند و...

دارایی با تو چه زیبا شد

منصور خیلی زود سد مستحکم داراییچیها در جناح راست شد. حضور او در کنار ستارگانی چون اصلی، طالبی، محمدی، حیدری، افتخاری، داویدخانیان، نوآموز، عرب و... دارایی را تماشاییتر از قبل نمود. سکوهای امجدیه یادشان هست که آن دارایی چه عاشقانی را به مرکز شهر میکشاند.

به روایتی دارایی از حیث تماشاگر در اواسط دهه چهل تنه به تنه شاهین و دارایی میزد.

سیستم و ساختار باشگاه دارایی با درایت مدیری چون «محب» وقتی با نظم و اخلاقمداری ستارههایی چون طالبی، پورحیدری و البته نوریان آمیخته میشد، مجموعهای دوستداشتی را ظاهر میساخت. مجموعهای که از طیفهای مختلف جامعه هوادار داشت.

حکایت آن جدایی و آن وصال

انحلال دارایی در سال 47 اولین غصه بزرگ فوتبال را بر دل «پورحیدری» و رفقایش نشاند. آنها این اتفاق را باور نمیکردند اما دیگر کار دارایی و تماشاگرانش تمام بود. درباره آن انحلال و چراییاش سالیان سال حرف زده و فرضیه و نظریه ارائه شده است؛ از نقش خسروانی در آن فروپاشی تا خستگی محب و رفقایش از تیمداری و... اما هر چه بود آن اتفاق سرنوشت گروهی را تغییر داد. عزیز اصلی راه پرسپولیس را پیش گرفت و منصور و اکبر افتخاری روانه تاج شدند. اکبر چندان دوام و قوام نداشت و با جنجال اردوگاه آبیها را به مقصدی نامعلوم ترک کرد اما منصور آنقدر ماند تا پدر آبیها شد.

جلال طالبی درباره آن کوچ میگوید: «وقتی دارایی منحل شد، تیمهای دیگر سراغ ستارهها میآمدند. یک روز منصور و ا کبر افتخاری آمدند پیش من و گفتند ما میخواهیم به تاج برویم. استقبال کردم و گفتم آنجا سازمان و سیستم دارد. این بهترین انتخاب است. اینگونه بود که منصور رفت و ماندگار شد.»

آمد تا بماند؛ چه سرنوشت قشنگی داشت آن ماندگاری

حضور منصور پورحیدری در تاج در اواخر دهه، چهل خیلی سریع او را به ترکیب تیم و سکوهای امجدیه پیوند زد. «منصور» مثل برخی برای آبیها وصله ناجوری نبود. آمده بود تا ماندگار شود. انگار از همان روزی که جلای قلمرو آقا محب را کرد و سر از اردوگاه آبیپوشان درآورد، با خود عهد کرد که آنقدر بماند و بماند تا اگر قرار بر جدایی باشد، تنها مرگ حکم به دوری بدهد، چه استوار عهدی بود و چه زیبا سرنوشتی.

«پورحیدری» در سالهای آخر دهه چهل با پیراهن تاج به افتخارات مهمی رسید. از قهرمانی در جام باشگاه‌‌های تهران، جام دوستی و اتحاد، جام میلز هندوستان و... اما بزرگترین کارنامه بازیگریاش قهرمانی جام باشگاههای آسیا در سال 1349 بود. او در دومین دوره جام تخت جمشید در سال 1353 نیزبه عنوان بازیکن طعم شیرین قهرمانی را چشید.

«منصور پورحیدری» در سطح ملی به اندازه باشگاهی حضور مستمر نداشت. او که برای بازی در جناح راست خط دفاعی تیم ملی رقیبی چقر به نام ابراهیم آشتیانی را کنار خود میدید، با این حال در بازیهای آسیایی 1970 بانکوک یار ثابت تیم ملی شد.

ابراهیم آشتیانی میگوید: یکی از افتخارات من این بود که در پست بک راست با منصور رقابت داشتم. البته بیشتر اردوهای تیم ملی من بودم چون آن روزها مربیان برای بک چپ چند نفر را دعوت میکردند در سمت راست فقط من بودم.

در بازیهای 1970 بانکوک هم سرمربی تیم ملی «نتو» از شوروی بود که در بازی با اندونزی من را برد هافبک و منصور را گذاشت بک راست. در بازی دوم برابر کره که باختیم من دوباره بک راست شدم و منصور بازی نکرد و بعد هم کرهایها با اندونزی تبانی کردند و ما حذف شدیم. منصور برخلاف من که خشن بودم، بازیکنی تکنیکی بود که پاسهای دقیقی میداد. هیچ وقت ندیدم در زمین مسابقه حرف ناپسندی از دهانش خارج شود.»

آن خاطره تلخ

یکی از تلخترین دورههای دوران بازیگری پورحیدری، به سال 52 و همان دربی معروف 6-صفر برمیگردد. آن روز منصور هم برای تیمی که عاشق آن شده بود غصهدار بود و هم برای مرد بزرگی به نام رایکوف که بعدها شکلدهنده فرم مربیگری و فنی پورحیدری شد.

آن روز به زعم خیلی ها اگر رایکوف پورحیدری را در ترکیب اصلی تیمش قرار می داد شاید اوضاع فرق می کرد و حداقل تیم آبی پوش به آن شکل طعم شکست را نمی چشید.

ابراهیم آشتیانی میگوید: «همه کار خود را از جناح چپ آنها انجام دادیم و البته منصور هم نبود با این حال بعد از بازی یادم هست که یکی از مغمومترین بازیکنان آنها منصور بود.»

آغاز حرکت روی شیروانی داغ

«منصورخان» حالا «منصورخان» شده است. «رایکوف» از میان آن همه ستاره و فرمانده دست روی یک نام میگذارد: «من منصور را میخواهم. او میتواند دست راست من باشد و این بار را به دوش بکشد.» نام پورحیدری هرچند در برخی بازیها تاج سابق در جام سوم تخت جمشید به عنوان بازیکن ذخیره در فهرست آبیها قرار گرفت اما در همین سال (1354) به جرگه مربیگری پیوست تا تاثیرگذارترین مرد فوتبالی بر او یعنی «رایکوف»، با سرعتی شگفتآور فنون و خصایص فنی خود را منتقل کند. تاج قهرمان دوره قبلی در این جام قهرمان نشد اما منصور هر روز پخته و پختهتر میشد و در قالب یک مربی بزرگ جای گرفت.

او با 30 سال سن یکی از جوانترین مربیان تاریخ باشگاه لقب گرفت. هرچند افتخارات او در جامه بازیگری سنگینی میکرد اما زیادهخواه نبود و نه استمرار حضور در مستطیل سبز و نه مادیات او را اغوا نمیکرد. او تصمیم به ماندن گرفت اما این بار به عنوان یک دانشآموز در مکتب «رایکوف بزرگ».

آموختههای آن مکتب سبب شد تا منصورخان در حدود 400 مرتبه به عنوان مربی روی نیمکت مربیگری استقلال حاضر شود.

فصل عاشقی در کوچه پس کوچههای شهباز

منصور 30 ساله حالا عاشق شده است. آشنایی با خانم فریده شجاعی بازیکن تیم بسکتبال تاج سابق علتالعللی شد تا او در مسیر ازدواج قرار گیرد. خانم شجاعی نیز منصور را خوب میشناخت ضمن آنکه خواهر همسر پورحیدری یعنی سرکار خانم الهه شجاعی نیز عضو تیم بسکتبال باشگاه تاج سابق بود.

نزدیکترین رفیق منصور در آن روزها، یکی دیگر از ارکان دژ دفاعی تیم بود؛ نصرالله عبدالهی میگوید: «خانم شجاعی همسر منصور بچه محل ما بود. آنها در باشگاه با هم آشنا شده بودند. یک خیاطی در محله ما (خیابان شهباز) بود که به صاحب آنجا میگفتیم «هادی خان». خیاطی هادی خان پاتوق من و منصور بود و همیشه خانم شجاعی را در آن محله میدید. بعد هم که من به انگلستان رفتم و شنیدم ازدواج کردهاند.

حاصل ازدواج آنها یک فرزند پسر به نام علی (1362) و یک دختر بنام عسل (1371) بود.

سبک مربیگری

آنها که با «رایکوف» کار کردهاند بر این نظرند که این مربی سبکی را در تاج سابق بنا گذاشت و همان سبک بعدها از سوی منصور پورحیدری دنبال شد. سبکی مبتنی بر فوتبال منضبط که به تیم دیکته میکند: اول گل نخور، بعد گل بزن. نتایج تیم رایکوف در سه جام تخت جمشید و بردهای کمگل آنها، موید این نظریه است. رفتن رایکوف و احضار جکیچ تلاشی بود برای پوستاندازی تاکتیکی تاج قدیم اما به رغم آنکه پورحیدری در کنار جکیچ هم حضور داشت اما تاثیرگذاری عمیق رایکوف بر او، عاملی نشد تا از اهداف و برنامههای زندهیاد رایکوف دور شود.

رایکوف برخلاف سرمربی رقیب «آلن راجرز» که گفته میشد، او حیاتی تهاجمی دارد و به خاطر سبک خاص زندگیاش در گذشته آتشین مزاج است، آرام و منضبط بود. نوع انتخاب بازیکنان از سوی منصور، شکل رفتاریاش با بازیکنان و خواستههای او در زمین بر اساس افکار کلاسیک و بعضا احتیاطآمیز، نشان میداد که بدون رایکوف هم استقلال، همانگونه است که او میخواست.

گفتنی است که پورحیدری در حد فاصل جدایی رایکوف و حضور جکیچ، مقطعی دستیاری مرد بزرگی چون علی داناییفر و همچنین مصطفی شرکا را تجربه کرد. او سال 56 در کنار جکیچ قرار گرفت تا آستانه انقلاب اسلامی (1357) در این سمت باقی ماند.

داراییچیها در امارات به هم رسیدند

بعد از انقلاب اسلامی و جدایی جکیچ از تاج سابق، فوتبال مدتها در رکود بود و منصورخان نیز در اولین سالهای پس از انقلاب بار دیگر به جکیچ که سرمربی الاهلی امارات شده بود پیوست. جلال طالبی نیز در آن روزها در حوزه خلیج فارس فعالیت میکرد و سرمربی تیم الخلیج بود. پس از یک سال طالبی یار دیرینه منصور پورحیدری از او خواست تا دستیارش در الخلیج شود و آنها بار دیگر طعم همکاری را چشیدند و خاطرات دارایی دهه چهل زنده شد.

منصور که از روزهای پرفراز و نشیب بازیگری و مربیگریاش اندوخته مالی قابل توجهی نداشت، آن سال اولین قرارداد مالی قابل توجهاش را با باشگاه اماراتی بست.

برخی مدعیاند که پس از حشمت مهاجرانی و جلال طالبی، پورحیدری اولین مربی ایرانی بود که با یک باشگاه خارجی قرارداد رسمی بست.

مقبولیتی که مانع از انحلال مکتب رایکوف شد

سالهای پس از انقلاب اسلامی که فوتبال ایران شرایط متفاوتی را تجربه میکرد، موضوع حیات یا دامه حیات باشگاه تاج، مسئلهای مهم نزداهالی ورزش و سیاستمداران کشور بود.

برخی خواستار انحلال کامل این تیم بودند و شماری نیز معتقد بودند که آن تیم میتواند با نامی جدید به حیات خود ادامه دهد.

با آنکه در برابر خواسته گروه دوم مقاومتهایی جدی صورت گرفت اما تلاشهای یک گروه ویژه و همچنین نگاه متفاوت بزرگان مملکت، مانع از انحلال شد.

منصور پورحیدری بعنوان مقبولترین بازمانده تاج سابق در کنار افرادی چون عباس کردنوری، عنایتالله آتشی جلسات مهمی را برگزار کردند. نقش پورحیدری در حفظ باشگاه و ادامه حیات آن غیرقابل انکار بود. او بود که با استفاده از جایگاه و پایگاه خود نزد ستارگان تیم و همچنین هواداران نگران، مانع فروپاشی تیم و چند دستگی بازیکنان شد. عباس کردنوری درباره نقش منصور در آن اتفاق میگوید: «کارگروهی تشکیل شد. بنده، مرحوم پورحیدری و آقای آتشی و یکی دو نفر دیگر. آقای سید آقا جلالی هم نقش مهمی راایفا کرد. جو عمومی زیاد موافق ادامه حیات باشگاه نبود اما بالاخره با تغییر نام تیم به استقلال، باشگاه حفظ شد. آقای پورحیدری در آن جمع نقش مهمی را ایفا کرد. ایشان کمک کرد تا بدنه تیم از هم نپاشد و بازیکنان هم به دلیل علاقه و احترامی که برای ایشان قائل بودند حرفشنوی داشتند.» پورحیدری که میدانست یادگاریهای علی داناییفرد و فوتبال آموختگان مکتب رایکوف در صورت انحلال باشگاه سرنوشت نامعلومی پیدا میکنند، تلاش فزایندهای را بکار بست و در نهایت باشگاه برای مردم و مردمی باقی ماند.

گرچه در سالهای بعد، همین مرد پرتلاش در لیست سیاه تندروهای اشتباهی آمده به ورزش قرار گرفت اما او بود که به مثابه محمود خیمه استقلال مانع از سقوط آن شد. منصور اولین سرمربی استقلال تازه شکل گرفته پس از انقلاب اسلامی لقب گرفت.

بازگرداندن حجازی

یکی از برنامههای ویژه منصور پس از سر و سامان گرفتن استقلال، فراهم کردن مقدمات بازگشت ناصر حجازی بود. ناصر که از سالهای قبل از انقلاب روانه شهباز شده حد فاصل سالهای 54 تا 59 طعم دوری از خانه را چشیده بود با پیشنهاد پورحیدری به جمع آبیها بازگشت.

کرد نوری میگوید: «منصور میخواست بازکینان قدیمی را جمع کند. دنبال این بود که ناصر حجازی برگردد و این اتفاق هم افتاد.»

ماجرای رفت و برگشت منصور

استقلال پس از انقلاب روزهای عجیبی را تجربه کرد. این تیم که افراد بسیاری برای تحت اختیارگرفتن آن دندان تیز کرده بودند، به لطف وجود پورحیدری و همبازیان سابقاش و شاگردانی که او را پذیرفته و در عاشقیاش ذرهای تردید نداشتند، در مسابقات مختلف اعلام وجود کرد.

در همین سالها مربیانی چون عباس رضوی، حسن عضدی، اصغر شرفی روی نیمکت رهبری استقلال جلوس کردند اما این نیمکت بدون منصور وجاهت نداشت؛ او یادگاری مکتب بزرگی بود که فراموشیاش برای عشق آبیها ممکن نبود.

سالهای ابتدایی انقلاب حضور پورحیدری روی نیمکت استقلال استمرار نداشت. او آنسوی آبها در کنار جکیچ کاری کرد و اینجا گردانندگان باشگاه استقلال دست به آزمون و خطا میزدند.

پس از آنکه کار حفظ باشگاه و تغییر نام آن از تاج به استقلال به سرانجام رسید، اولین جام پس از انقلاب با عنوان شهید اسپندی برگزار شد؛ جامی که به پرسپولیسیها رسید. استقلال با پورحیدری در این جام شرکت کرد و تا اواخر سال 58 عنواندار سرمربیگری بود تا آنکه سفر وی به امارات برای مربیگری در الاهلی فضا را برای دیگر گزینهها فراخ نمود.

عباس رضوی جای منصور را گرفت. سال 60 نوبت به اصغر شرفی رسید و نیمکت آبی به او نیز وفا نکرد. پس از جدایی شرفی، ناصر حجازی ناخواسته همه کاره استقلال شد، هر چند عنوان سرمربی به حسن عضدی تعلق داشت. این شیوه تا اواخر سال 61 ادامه داشت و باز هم منصور به تیمش برگشت. در اولین روزهای سال 62 بود که صاحب منصبان استقلال بار دیگر به گزینه منصور پورحیدری رسیدند.

ترکیب منصور- ناصر برای هواداران چشمنواز و امیدبخش بود.

استقلال که در دو سال قبل توفیقی به دست نیاورده بود، جام باشگاههای تهران در سال 62 را کوبنده آغاز کرد» در همین سال بود که پیروزی شگفتانگیز آنها برابر دارایی (7-0) رقم خورد و شاگردان منصور یک هفته پس از آن دیدار، در دربی معروف 120 هزار نفره، با تک گل پرویز مظلومی پرسپولیس را شکست دادند.

همان روزها باز هم بحث حضور پورحیدری در آنسوی آبها مطرح شد. او با پیشنهاد باشگاه الخلیج که سرمربیاش جلال طالبی بود روبرو شد اما نمیخواست کارش در استقلال را ناتمام بگذارد.

«عباس کردنوری» نفر اول کادر مدیریتی استقلال در آن روزها میگوید: «منصور گفت میخواهم بروم. ما با دارایی بازی داشتیم. صحبت این بود که ترکیب مورد نظرمان در دربی را در بازی با دارایی آزمایش کنیم. او حتی بلیت سفر به امارات را گرفته بود اما در نهایت ماند تا بازیها تمام شود. آن سال ما قهرمان شدیم.»

سالهای 63 و 64، 65 و 66 نیز «پورحیدری» روی نیمکت استقلال حضور داشت و در این سالها آرام آرام نسل تازهای را به تیم تزریق کرد. او میدانست که بهترین وقت برای پوستاندازی فرا رسیده است اما در اواخر سال 66 مجبور به جدایی از آبیها شد؛ اتفاقی که ابهاماتی را به همراه داشت. او در حالی رفت که دو قهرمانی جام باشگاههای تهران (62 و 64) را در کارنامه داشت.

«منصور» مدتها کنار گود بود و به دلیل برخی مخالفتها مجوز بازگشت به استقلال را نداشت.

عباس کردنوری درباره آن اتفاق میگوید: «منصور که رفت به واقع گزینههای زیادی برای جانشینی او نداشتیم. آقایان مظلومی، رنجبر و صلاحی آمدند اما میدانستیم که برای این نیمکت اول و آخر باید پورحیدری را بیاوریم. متأسفانه فشارهایی روی ما بود. میگفتند نباید منصور پورحیدری باشد. دوره ریاست آقای «درگاهی» بود. البته بیشتر فشارها از طرف قائم مقام ایشان آقای «نکویه» بود و آنها لیست سیاهی داشتند که منصور در آن لیست قرار داشت و وقتی این گروه از رأس ورزش رفتند ما هم توانستیم منصور را برگردانیم.»

مرد دو ستاره


«نجیب» بود، «آرام» رفت

بزرگترین افتخار منصور پورحیدری که هیچ گاه آن را چماقی نکرد تا بر سر منتقدان و مخالفان خود بکوید این بود که در دو قهرمانی آبیها در آسیا نقشآفرین بود. منصور از این حیث در فوتبال ایران «تک» بود زیرا غیر او کسی را سراغ نداریم که بعنوان بازیکن و سرمربی جام قهرمانی آسیا را بالای سر برده باشد.

در آخرین سال دهه 60 یعنی در همان دههای که استقلال پورحیدری با کلکسیونی از ستارههای جنتلمن، افتخارات قابل توجهی را به دست آورد، این تیم بر سکوی قهرمانی آسیا ایتساد.

آنها سال 69 در بنگلادش با اتکا بر ستارههایی چون عابدزاده، حسنزاده، برادران بیاتی، فنونیزاده، قلعهنویی، زرینچه، نامجو مطلق، مرفاوی و... و به لطف تدابیر مردی صبور و خوشاندیشه بنام منصور پورحیدری دومین ستاره استقلال را دشت کردند. افتخاری که دیگر تکرار نشد.

قبای ملی بر تن منصورخان

منصور در استقلال ماند و آنقدر ماند تا دیگر کسی آن تیم و آن نیمکت را بدون حضور او تصور نکند. دهه هفتا برای مرد مو سفید آبیها فراز و نشیبهایی داشت. او همه کاره بود امان در مقاطعی عنوان سرمربی به دیگران میرسید. مثل سالی که بیژن ذوالفقارنسب هدایت آبیها را عهدهدار شد و آن اتفاق تلخ سقوط به دسته پایینتر برای این تیم رخ داد.

در اواسط دهه هفتاد منصور جدایی از استقلال را بار دیگر تجربه کرد و روانه تیم نوپای فجر شهید سپاسی شیراز شد. یکسال بعد به بزرگترین آرزوی عمر مربیگریاش که همان سرمربیگری تیم ملی ایران بود رسید و جای رفیق صمیمیاش «آقا جلال» را گرفت.

تیم ملی از جام جهانی 1998 فرانسه بازگشت و قرار بر این شد تا جلال طالبی کنار برود. اقا جلال با عنوان مدیر فنی تیم ملی پورحیدری را به صفایی فراهانی پیشنهاد داد، ورود منصور به محدوده تیم ملی هم فال بود و هم تماشا. شاگرد مکتب رایکوف با همان دیسیپلین و اصولی که سه دهه به آنها پایبند بود قدم به اردوگاه ملی گذاشت. جلال طالبی میگوید: «منصور را هم از نظر کاری و هم از نظر اخلاقی میشناختم و به همین دلیل او را پیشنهاد دادم. صحبت از گزینههای آلمانی هم بود. در نهایت آقای پورحیدری کار خود را آغاز کرد. عملکرد منصور در تیم ملی بسیار قابل توجه بود و اوج کارمان در بازیهای آسیایی بانکوک بود که قهرمان شدیم.»

قهرمانی تیم ملی ایران در بازیهای آسیایی سال 1998 بانکوک بار دیگر نشان داد که مرد بزرگ استقلالی کارش را بلد است؛ خوب هم بلد است. تیم منصورخان سپس در دوبازی تاریخی دیگر یکی برابر دانمارک در کپنهاگ و دیگری برابر آمریکا در ینگه دنیا خودش درخشید.

دلش برای خانه تنگ شده بود

سال 78 وقت یک تصمیمگیری مهم برای پورحیدری بود. او که در تیم ملی جای پای خود را محکم میدید ناگهان با پیشنهاد باشگاه محبوبش روبرو شد.

علی فتحاللهزاده که مدیر عامل باشگاه استقلال بود با مصوبه هیئت مدیره مأموریت یافت تا پورحیدری را برگرداند. استقلال با «سوکوموروخوف» روزهای برزخی را پشت سر می‌‌گذاشت و آنها چند روز قبل از دربی شماره 48 سراغ پورحیدری رفتند و مرد استقلالی نیمکت تیم ملی فیالفور لبیک گفت.

علی فتحالله زاده میگوید: «هر چه گشتیم دیدیم هیچکس جز منصورخان پورحیدری نمیتواند استقلال را از بحران خارج کند. قبل از آن هم با ایشان ارتباطاتی داشتیم امنا وقتی پیشنهاد را مطرح کردم نه حرف از قرارداد زد و نه شرط و شروطی گذاشت. خیلی راحت قبول کرد. دید که من صادقانه از او کمک میخواهم.

با خودش گفت حاجی دارد برای بچه من تلاش میکند و چرا خودم به بچهام کمک نکنم؟ تلفنی توافق کردیم و قرار شد با آقای صفایی فراهانی هم صحبت کنیم. آقای فراهانی موافق نبود اما به هر حال اصرار منصورخان موجب شد این جدایی اتفاق بیفتد. منصورخان از اینکه قرار است قبل از دربی به تیم اضافه شود هراسی نداشت. عاشق بود و به پای عشق خود ایستاد. خیلیها در همان زمان نرسیدند قبل از دربی هدایت استقلال را قبول کنند. میگفت من آبرویم را از استقلال دارم و بخاطر این تیم آبرویم را هم میگذارم.»

«جلال طالبی» که آن روزها مدیر فنی تیم ملی ایران بود، درباره آن جدایی حرفهای جالبی دارد. او گفت: «قبل از آن روزها به من گفته بود که میخواهد از تیم ملی برود اما من همیشه مخالفت میکردم. حتی یکبار استعفا کرد که من حتی آن استعفا نامه را به صفایی فراهانی ندادم. به نظرم منصور یک مقدار هم با برخی بازیکنان تیم ملی مشکل داشت.

وقتی استقلال به او پیشنهاد داد دیگر نتوانست «نه» بگوید. صفایی فراهانی هم ناراحت بود و گلایههایی میکرد. منصور رفت و من مجبور شدم تیم را به لبنان ببرم.»

شب سخت بندر

لیگ اول حرفهای فوتبال ایران کلید خورد. استقلال با منصور پورحیدری و تلفیقی از جوانها و با تجربهها شروع خوبی در این رقابتها داشت و نفس به نفس رقیب سنتیاش که علی پروین را روی نیمکت داشت جلو آمد.

کار قهرمانی به بهار 81 کشیده شد و استقلال برای قهرمانی به یک تساوی در بندر انزلی نیاز داشت اما کارگره خورد و شاگردان پورحیدری شکست خوردند تا پرسپلویس به لطف پیروزی خانگی برابر فجر شهید سپاسی شیراز قهرمان شود. پس از شکست تلخ در دربی سال 52، این دومین شوک بزرگ زندگی ورزشی منصور بود. پورحیدری شب سختی را در بندر مهآلود سپری کرد. او که در یک قدمی فتح اولین جام قرار داشت باور نمیکرد که آنگونه کاشتههایش برباد برود. بعدها برخی از اعضای کادر فنی استقلال با نگاه ابهامآلوده به آن شکست، دستهای پشت پرده را به برباد دادن آن جام متهم کردند.

پرویز مظلومی دستیار اول پورحیدری در آن بازی میگوید: «منصورخان خیلی ناراحت بود- هیچوقت او آنگونه ندیده بودم. بغض داشت خیلی حرفها را زد و چون میدانست چه اتفاقاتی افتاده است، فشار زیادی را متحمل شد اما همانجا خطاب به ما گفت: در رسانهها حرفی نزنید. کسی را متهم نکنید. من هم سکوت میکنم. رازهای زیادی را با خودش از این دنیا برد. آنقدر نجیب بود که نمیخواست با حرفهایش قلب کسی را بشکند. او و همه ما میدانستیم که فلان بازیکن قبل از بازی گفته است: داغ قهرمانی را روی دلشان میگذارم و...»

فصل نوی منصور به رنگی دیگر

جدایی پورحیدری از استقلال اینبار هم دائمی نبود امان او دیگر بعنوان سرمربی روی آن شیروانی داغ قدم نزد.

حضور در یزد، آبادان و اراک برای او چالش تازهای بود اما در تمام این سالها که در شهرهای دیگر برای نجات باشگاههایی غیر از استقلال تلاش میکرد، هیچ وقت سایهاش از اردوگاه آبی دور نماند.

گهگاه با احکامی چون عضو هیئت مدیره، مدیر فنی و... بازگشت بیسر و صدایی به استقلال داشت اما دیگر داعیه سرمربیگری در سر نمیپروراند؛ شاید هم دل و دماغ آن کار پراسترس را نداشت.

زرق و برقهای فوتبال حرفهای شده و پولدار ایران نیز او را به سمت نیمکت آبی نمیکشاند؛ هر چند میدانست زندگی خرج دارد و دو فرزند بزرگش باید سر و سامانی بگیرند و شاید حضور در شهرهای مختلف نیز ریشه در همین دغدغههای سالیاش داشت.

با این حال هیچوقت به پول استقلال چشم نداشت و برای این تیم کیسه ندوخت.

او پیشترها ثابت کرده بود که در استقلال عاشقی میکند و نه کاسبی. همان روزهایی که ارثیه پدریاش را خرج بچههای کمبضاعت تیمش کرد.

بهناز شفیعی همسر زندهیاد ناصر حجازی خاطرهای جالب دارد. او میگوید: «یک شب منزل آقای پورحیدری میهمان بودیم. ارثیهای از فروشخانه پدری ایشان رسیده بود که سه میلیون تومان میشد و آن زمان پول قابل توجهی بود. بدون آنکه باشگاه متوجه شود آن پول را بین بازیکنان استقلال تقسیم کرد.»

پرویز مظلومی نیز میگوید: «در بازار آهن مغازهداری را داشتند که به پدرش تعلق داشت. آن را فروختند و بخشی از پول آن به منصورخان رسید. چون دست یک بازیکن استقلال چک داشت و آن بیمعرفت هم رفته بود و حکم جلب گرفته بود، پول به ارث رسیده را به او داد و در واقع آن پول را برای استقلال خرج کرد.»

فصل آخر عاشقی

حقیقت بزرگ زندگی مردآبی پوش در همان صحنهای خلاصه میشود که عکاسان در سال 95 شکار کردند. پیرمرد عصا به دست، با کوهی از مشکلات بدنی ناشی از سرطان نامرد مسیر نیمکت - رختکن را سلانه سلانه میپیمود. میخواست به همه بگوید تا زندهام با این مصیبت زندگی خواهم کرد و چه زیبا زندگی کرد.

***

نصرالله عبداللهی میگوید: «آخرین باری که با منصور سفر رفتم. بازی فینال جام حذفی برابر ذوبآهن بود. همین چند ماه قبل. از اول فوتبالمان همیشه با هم اتاق بودیم و در سفر چند ماه قبل هم در یک اتاق در آبادان اقامت داشتیم. آن روز گرمای هوا اذیتش کرد. خیلی حرص تیم را خورد و مجبور شدیم با هم بازی را داخل رختکن تماشا کنیم. حرص میخورد اما صدایش درنمیآمد. ما فوتبالیستها وقتی در خلوت خودمان هستیم با هم شوخی میکنیم و ممکن است در همان حالت شوخی به هم فحش هم بدهیم. اما باور کنید در این 50 سال رفاقت، حتی در خلوت و در جمعهای دوستانه هم ندیدم منصور حرف بدی بر زبان بیاورد و...»

***

منصور احسان درد دارد. سرفههای شدید امان او را بریده است. میگوید: شاید اینها بخاطر سیگارهایی است که دل کندن از آنها برایم سختترین کار دنیاست.

اولین مراجعه به پزشک نشان میدهد که اوضاع خراب است. اطرافیان چیزی به منصور نمیگوید: این همان سناریویی است که چند سال قبل برای ناصر نوشتند.

منصورخان به سرطان پیشرفته ریه دچار شده است. ظاهراً نمیداند اما مگر میشود آن مرد باهوش با آن همه شیمی درمانی متوجه عمق بیماریاش و الینه نام نحس آن نشده باشد.

تیم مظلومی در کوران رقابتهای لیگ برتر و جام حذفی قرار داشت که خبر رسید منصور حال و احوال درستی ندارد. مظلومی جزو اولین نفراتی بود که متوجه ماجرا شد.

او میگوید: «فقط من و اعضای خانواده منصورخان میدانستیم بیماریاش سرطان است. پزشکان گفته بودند که نمیتوان جلوی پیشرفت این بیماری را گرفت. از همان روز میدانستم منصورخان رفتنی است اما همیشه امید داشتم که معجزهای شود و...»

نصرالله عبدللهی درباره آخرنی ماههای عمر پورحیدری میگوید: فکر میکردم با شیمی درمانی بیماری از بین میرود. ما میدانستیم منصور سرطان دارد ولی با خودم میگفتم خوب میشود. منصور اوایل نمیدانست امنا بعدها برای یکی از دوستان مشترک بنام «اکبر» تیکه میآید و میگوید: چرا به من نگفته بودید سرطان دارم؟»

***

بیمارستان ایران مهر تهران- صبح جمعه 14 آبان 1395 زمان دقیق: نامشخص- اتفاق: درگذشت منصور پورحیدری.


گفتوگوی منتشر نشده «کیهان ورزشی» با منصور پورحیدری

آن صحنه تلخ هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود!


«نجیب» بود، «آرام» رفت

«منصور پورحیدری» را به عنوان پرافتخارترین مربی تاریخ اسقلال میشناسند و همچنین او را مردی مینامند که در مکتب «رایکوف» پرورش یافت و چند دهه پس از ترک ایران از سوی مرد صربستانی، همان تفکرات خاص را در استقلال پیاده کرد.

این سرمربی موفق، در سالهای پر فراز و نشیب سکانداری استقلال، همواره با این انتقاد که! فوتبال محافظهکارانه را به فوتبال متهورانه ترجیح میدهد روبهرو بود، همان انتقادی که در دهه 50 منتقدان رایکوف بر زبان میآوردند.

در این گفتوگو به دنبال پاسخ همان سؤال تکراری هستیم.

* ورود «رایکوف» به تیم تاج سابق مصادف با روزهایی که شما سالهای آخر بازیگریتان را طی کرده و تشنه آموزش برای صعود به عرصه مربیگری بودید؛ میگویند شما با توصیه «رایکوف» قدم روی این شیروانی داغ گذاشتید؟

- بله، حتی آن روزهایی که هنوز بازی میکردم، هر فرصتی که نصیبم میشد سراغ رایکوف میرفتم و او را سؤالپیج میکردم. «رایکوف» جدا از تیم بزرگسالان، تیم جوانان را هم تحتنظر داشت لذا گهگاه دست مرا میگرفت و با خود به تمرینات تیم جوانان میبرد. بالاخره سال 54 رسماً کارم را در کنار ایشان آغاز کردم.

* قطعاً شما نیز «رایکوف» را تأثیرگذارترین مربی خارجی تاریخ فوتبال ایران میدانید.

- بله، صددرصد همینطور بود؛ از نظر فنی و اخلاقی «رایکوف» خیلی به این فوتبال خدمت میکرد. این مربی با ورودش به ایران نحوه تمرینات را تغییر داد و در حقیقت سیستم را وارد فوتبال میکرد. البته بعدها «جکیچ» هم آمد که سرعت را وارد فوتبال ایران کرد. شما اگر فیلم بازیهای تیم ما در سال 56 را پیدا کنید و ببینید متوجه میشوید که فاکتور سرعت به آن اضافه شده بود.

درباره «رایکوف» موضوع دیگر که خیلیها دلیل تأثیرگذاری او به فوتبال ایران میدانند، کشف چهرههای شایسته بود. رایکوف رضا نعلچگر را در سن 12 سالگی دید و گفت این بازیکن بزرگ میشود و همانطور هم شد. خدا بیامرز «ناصر» را در زمین خاکیها دیده بود.

* این بحث که؛ رایکوف فوتبال محافظهکارانه را میپسندید قبول دارید؟

- محافظهکار نبود، منطقی بود. «رایکوف» آن زمان یعنی اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه به من که دفاع راست بودم و به عزت خدابیامرز «جانملکی» که دفاع چپ بود میگفت نفوذ کنیم. «رایکوف» مخالف حمله با چشمان بسته بود.

به نظر من تیمهای بزرگ اگر گل مفت نخورند بازیها را میبرند؛ در تمام دنیا اینگونه است. شما وقتی یک تیم بزرگ دارید و بیجهت گل میخورید، کارتان سخت میشود.

* درباره شما نیز طی سالهای حضورتان در استقلال این بحث محافظهکاری مطرح میشد.

- من اگر محافظهکار یا ترسو بودم که آن همه قهرمانی نمیآوردم؛ این حرفها نادرست است. در فوتبال اروپا هم مثلاً یک تیم با دفاع کردن قهرمان میشود. اگر قرار باشد چشم بسته حمله کنیم که کار درستی انجام ندادهایم.

* میگفتند برای رایکوف و منصور پورحیدری برد با یک گل اختلاف، تفاوت چندانی با برد پرگل نداشت.

- حرفی غیرمنطقی است. مگر میشود تیم من مسیر گل زدن را مقابل خود باز ببیند و من بگویم یکی بس است و دیگر گل نزنید.

* بحث زود سیر شدن است.

- تعارف که نداریم، فوتبال یعنی نتیجه، من اگر آن تفکری که یک عده میگویند را داشتم این همه موفقیت کسب نمیکردم، نه در استقلال و نه در تیمملی. فقط باید یادآور شوم که با فوتبال احساسی مخالفم.

* مکتب رایکوف چطور روی شما تأثیر گذاشت؟

- خیلی، فلسفه مربیگری من همان فلسفهای بود که رایکوف و بعد از جکیچ داشتند.

* شما از آخرین روزهای زندگی رایکوف اطلاعاتی دارید؟

- بعد از جنگ یوگسلاوی، همه زندگی او نابود شد و باید در آن سن و سال از نو شروع میکرد. یک بار وقتی در امارات کار میکردم او را دیدم که سرمربی یک تیم دسته یکی کار میکرد؛ بعدها هم که رفت پیش دامادش در مکزیک.

* قطعاً از این مربی خاطرات فراوانی دارید، اگر خاطرهای هست که تا به حال جایی مطرح نکردهاید میشنویم.

- قبل از خاطره باید بگویم «رایکوف» دوبار دچار سانحه هوایی شده بود و به همین دلیل وقتی داخل هواپیما مینشست با دو دست دستههای صندلی را میگرفت و چشمانش را میبست و در آن حال که جرأت نداشت نزدیکش شود و حرفی با او بزند؛ البته در همان حال ما خیلی سر به سرش میگذاشتیم. نکته دیگر اینکه او جدا از بحث فنی، به مسائل پزشکی آگاهی داشت و در آن روزها که مثل امروز گذاشتن یخ روی منطقه آسیب دیده بدن ورزشکاران مد نبود، این مربی با فشار آب سرد و با شلنگ در واقع کار فیزیوتراپها را انجام میداد.

اما خاطرهای که تلخ هم هست و جایی نگفتهام به سالی برمیگردد که با «رایکوف» برای انجام یک بازی به مسجدسلیمان رفته بودیم. در آنجا سر و صدایی ما را متوجه خود کرد و سپس «رایکوف» را دیدیم که از شدت درد سنگ کلیه روی زمین افتاده و فریاد میزند و خودش را روی زمین میکشد.

آن روز همه بازیکنان بالای سر او زار زار گریه میکردیم و باور نداشتیم «رایکوفی» که بمب روحیه بود آنگونه فریاد میکشد؛ واقعاً که آن لحظه بد هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود.

* حمید ترابپور

برچسب ها: منصور پورحیدری
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
گل محمدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۸/۲۵
خدا رحمتشون کنه. انشالله باز تو مملکتمون همچین بزرگ مردایی به دنیا بیان.