PDF نسخه کامل مجله
يکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳ - December 22 2024
کد خبر: ۷۰۵۵۵
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۱
زبان سرخ

الان چه وقت رفتن بود،آقای سرپرست دبیری؟!

زبان سرخ / الان چه وقت رفتن بود،آقای سرپرست دبیری؟!

گفت:راستی شنیدی محمدرضا صالحیان،سرپرســــــــت دبــیری فدراسیون بسکتبال یک هفته مانده به تشکیل مجمع انتخابات فدراسیون از سمت خود استعفا داده؟

گفتم: بله، اما ظاهرا مهیار عسگریان، سرپرست جدید فدراسیون با استعفای ایشان مخالفت کرده.

گفت: دلیل استعفا را میدانی؟

گفتم: والله من که هیچ وقت از کارهای ایشان سردر نیاوردم اما در متن استعفای پر از غلط و غلوط خطاب به سرپرست فدراسیون نوشته: «از آنجا که نظر اینجانب در فرآیند حل مسئله پیش آمده در لیگ برتر، نیاز به تغییر سیستم مسابقات و ارائه طرح جدید در میان فصل مسابقاتی با مصالح بسکتبال در تضاد است و از طرفی پیشبرد اهداف تعیین شده توسط حضرتعالی در توان اجرایی حقیر نیست، بدین وسیله استعفای خود را از این سمت به حضور تقدیم مینمایم. امیدوارم با جایگزینی فردی همسو با ایدههای حضرتعالی، شاهد اعتلای ورزش بسکتبال در بین جوانان باشیم و...»

گفت: تا جایی که اطلاع دارم، ایشان خودش از پیشنهاد دهندههای سیستم فعلی مسابقات بوده و عجیب است که حالا این موضوع را گردن نمیگیرد. هرچند که همه اینها بهانه است و...

گفتم: الان وقت استعفا نبود و بهتر بود که ایشان به خاطر مصالح بسکتبال چند روز دندان روی جگر میگذاشت. خوب است آدم کمی وقت شناس باشد.

میگویند در مراسم تودیع کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت کرده بودند.در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفت و گفت: «۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم... انگار همین دیروز بود.

راستش را بخواهید، اولین کسی که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشتانداخت،چرا که به هرگناهی که فکرش را بکنید اعتراف کرد.آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است، ولی با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بودهام و این شهر مردمی نیک دارد».در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شد و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.او ابتدا از اینکه تأخیر داشت عذرخواهی کرد و سپس گفت: «به یاد دارم زمانی که پدر وارد شهر شد، من اولین کسی بودم که برای اعتراف به وی مراجعه کردم و ...»

*کامران خطیبی

پربازدید ها