زبان سرخ / زبل خان و ندیم بادمجان !
گفت : بابا، این چه بساطی است راه افتاده ؟ آدم حالش از این بسکتبال به هم می خورد .
گفتم : مثل این که تازه فهمیدی ؟ دوباره چه اتفاقی افتاده ؟!
گفت : یک نفر چند روز با خانواده اش می رود مسافرت ، شایعه می اندازند که پناهنده شده ؛ به مدیرکل برخی از استان ها فشار می آورند که رئیس هیات بسکتبالش را عوض کند ؛ با رسانه ها تماس می گیرند و بابت صحبت های برخی از کارشناسان ، آنها را بازخواست می کنند ؛ از صفحات شخصی اهالی بسکتبال در شبکه های مجازی ، اسکرین شات می گیرند و پیش نهادهای نظارتی می برند تا زیرآبشان را بزنند ، پیشکسوتان را به جان هم انداخته اند و...
تازه ، صبح تا شب همه چیز را گل و بلبل توصیف می کنند و...
گفتم : عصبانی نباش ، دیگر کار از کار گذشته و هزاران اتفاق اینچنینی هم هیچ تاثیری در عزم جزم اعضای محترم مجمع ندارد.غوره نشده های مویز شده هم این صحبت ها را برای خوش آیند اربابانشان می زنند ؛ کمی صبر کن ...
گفت : در این شرایط چطور می شود صبر کرد ؟ ما که پدر بسکتبالیست و کارشناس خبره نداریم که از قِبَل آن به نان و نوایی برسیم و در همه رده های ملی حضور داشته باشیم ! تازه ، روی «زِبِل خان» را که در بی خاصیت بودن و خرابکاری معروف بود هم سفید کرده اند .یادت هست که می گفتند : زِبِل خان اینجا ، زِبِل خان آنجا ، زِبِل خان همه جا ؟!
گفتم : عبید
زاکانی در رساله دلگشا می نویسد : سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادمجان بورانی پیش آوردند .خوشش آمد گفت:بادمجان طعامی
است خوش!ندیمی در مدح بادمجان
فصلی پرداخت. [سلطان محمود] چون
سیر شد،گفت: بادمجان سخت مضر چیزی است! ندیم
این بار در مضرت بادمجان، سخن پردازی کرد. سلطان گفت: ای مردک، نه این زمان مدحش می گفتی؟ گفت:
من ندیم توام، نه بادمجان ؛ مرا چیزی میباید گفت که تو را خوش آید نه بادمجان را.
* کامران خطیبی