دیدار با عزرائیل !
گفت : خداروشکر ، مثل این که ناکامی های فدراسیون بسکتبال تموم شده.
گفتم : حالت خوبه ؟ مثل این که قرص هات رو پشت و رو خوردی ؟
گفت : آخه دیدم کسی حرفی نمی زنه و خبری نیست ؛ واسه همین پرسیدم .
گفتم : اگه می بینی غائله خوابیده ، واسه اینه که تیم های ملی مون فعلا هیچ مسابقه ای ندارن وگرنه دوباره تپه ها آباد می شد ! فقط اسفند امسال دو تا بازی برای انتخابی آسیا کاپ 2025 با قطر و هند داریم .
گفت : عمه من هم که عین آب خوردن این تیمها رو می بره ؛ احتمالا بعد از اون دو تا برد ، دوباره زبون باز می کنن که دیدین نسل سازی و مدیریت ما جواب داد !
گفتم : اگه یه حرف راست تو عمرت زده باشی همینه اما بذار ببینیم تا اون موقع دووم میارن یا نه !
گفت : آخه خیلی ها دارن ساپورتش می کنن . از «عمو کامل» بگیر تا همشهری اش «دایی مرتضی» و ...
گفتم : حضرت مولانا تو مثنوی معنوی حکایتی رو تعریف می کنه که خیلی از ما شنیدیم .« مردی وحشتزده و مضطرب به بارگاه سلیمان نبی وارد میشود و از او میخواهد که باد را فرمان ده تا مرا به هندوستان ببرد؛ زیرا از نگاه هولناکی که عزرائیل بر من افکند، سخت بیمناکم. سلیمان او را اجابت میکند و در ملاقاتی با عزرائیل از وی سبب خشم او را نسبت به آن مرد جویا میشود. عزرائیل پاسخ میدهد که خداوند امر فرموده بود تا جان او را در هندوستان بستانم و هنگامی که او را در اینجا دیدم از تعجّب در وی نگریستم که چگونه یک روزه میتواند به هندوستان برود؟»
*کامران خطیبی