قصه «ایرج» را از «آرچی گمیل» بپرسید
این متن را به بهانه سالروز درگذشت یکی از خوب های فوتبال ایران که در آذرماه بار سفر بست و رفت می نویسیم؛ ایرج دانایی فرد. ایرج خان زود رفت. به سبب همین رفتن بود که خیلی ها که سن شان قد نمی داد بازی های درخشانش در دهه های 40 و 50 با پیراهن عقاب ، پاس و تاج را به یاد بیاورند، با زننده اولین گلزن ایران در جام جهانی آشنا شدند. مرد دوست داشتنی و سر به زیر، به همان اندازه ای که در فوتبال ایران و برای چند نسل آشنا بود غریبانه رفت.
داستان زندگی اش را سالها قبل از زبان خودش در کیهان ورزشی روایت کردیم. پسر با استعداد علی دانایی فرد به قدر حقی که پدرش در شکل گیری تیم آبی پوش به گردن استقلالی ها داشت ادعایی نمی کرد و طلبکار نبود.
آنقدر نجیب بود که تصور نمی کرد فوتبال روی نامردی هم داشته باشد. با جنجال و حاشیه کاری نداشت. حتی در آن روزهای پر تلاطم اواخر دهه 40 فوتبال ایران، که مدعیان به جنگ قدرت مشغول بودند و عقابی ها نیز گرفتار دسته بندی های «مصطفی» و «پرویز» ، او خودش را کنار می کشید.
فوتبال برای او وسیله زیاده خواستن نبود. کنار ماندن و در سایه گز کردن ، خصیصه بارز ایرج دانایی فرد بود. شاید در آخرین روزهای عمرش در بیمارستان نمازی شیراز که سوسوهای امیدش برای خلاصی از بیماری کبد به سمت ناامیدی می رفت، با خود زیر لب گفته باشد:" من به این تنهایی خو کرده ام" .
ایرج در شاهنامه فوتبال ایران اسمی کوچک نبود. از همان روزهای پر فراز و نشیب دهه 40 که مجبور شد تیم محبوبش را ترک کند، دلشوره داشت که مبادا آن ره به سرانجام نرسد و چه زیبا تاسش بر زمین غلتید؛ وقتی که در میان بزرگان دنیای فوتبال و در آن بیم و امید، پرنده شانس در بزنگاه دیدار با اسکاتلند بر شانه اش نشست. روایت آن روز و آن فرار و آن گل تاریخی را باید از آرچی گمیل ، ستاره بزرگ اسکاتلندی پرسید که نمی دانیم الان کجا هست و چه می کند. پیرمرد 76 ساله اسکاتلندی شاید هنوز هم وقتی به جام جهانی آرژانتین فکر می کند لحظه ای ایرج داستان ما را از ذهن بگذراند.
" شب بازی با اسکاتلند من گفتم ما حریف اینها نمی شویم . نباید زیاد گل بخوریم. گفتم حشمت ، ما اگر این آرچی گمیل را از کار بیندازیم و با آنها ده به ده بازی کنیم شانس داریم. گفت کی را بگذاریم؟ گفتم ایرج دانایی فرد. گفت خودت را مسخره کردی؟ گفتم این نظر من هستش ولی تو باید تصمیم بگیری. یک مقدار بحث بالا گرفت و من رفتم داخل اتاقم. دیدم ابوالفضل جلالی – خبرنگار و همراه تیم ملی در آن سالها – در زد و گفت حشمت خان گفته ترکیب را با همان بازیکن بدهید. گفتم کدام بازیکن؟ گفت همانی که نظر خودتان بود. من اعتماد نکردم و گفتم تیم ملی مملکت است و بهتر است خودم فهرست را ببرم برای حشمت. پرسیدم چه کسی را بگذارم؟ گفت ترکیب که مشخصه و آن یک نفر (ایرج دانایی فرد) هم که خودت گفتی اضافه کن. ایرج در همان بازی گل زد و رفت جزو تیم منتخب جهان و زندگی اش عوض شد . "
این را اصغر شرفی ، مربی تیم ملی ایران در جام جهانی 1978 آرژانتین می گوید.
" در بازی با اسکاتلند من بیرون بودم اما دیدم «آرچی گمیل» و «ایرج دانایی فرد» روی یک توپ کورس بستند و ایرج را زد و او هم سکندری می خورد و زمین نمی افتاد. داور هی می خواست سوت بزند و پنالتی بگیرد اما ایرج نمی خورد زمین و خلاصه توپ رفت بیرون. خدا ایرج را رحمت کند. بعد از بازی گفتم چرا نخوردی زمین؟ گفت: خطا نبود که! "
این هم روایت «حسن روشن» است از همان بازی معروف و لحظه ای که شخصیت دانایی فرد اجازه نداده بود خودش را بی جهت زمین بیندازد و پنالتی بگیرد.
آن روز کوردوبا شاهد شگفتی آفرینی ایران بود . در مسابقه دوم تیم ملی - برابر اسکاتلند - سرنوشت ایرج عوض شد. آن فرار از کمند سد دفاعی حریف ، نه فقط به سمت فتح دروازه اسکاتلند بلکه برای او فرار به سمت خوشبختی بود. با این حال و با آنکه همان گل علتی برای ورودش به زندگی متمول آن سوی آبها شد اما وفایی از دنیا ندید . در سالهای پایانی عمرش به جرگه فراموش شدگان پیوست. آنقدر فراموش شد که وقتی بیماری او را از پای انداخت خیلی ها تازه یادشان افتاد که یکی از بهترین های تاریخ فوتبال ایران دنیایشان را ترک کرده است. تا بوده همین بوده. مصداق همان جمله ای که قیصر به خان دایی گفت : این نظام روزگاره … یعنی این روزگاره ...
*حمید ترابپور