PDF نسخه کامل مجله
جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - November 22 2024
کد خبر: ۸۳۸۹۸
تاریخ انتشار: ۰۸ دی ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۵
نغمه های دردناک فساد

شیتیل می گیرم، پس هستم...

شیتیل می گیرم، پس هستم...

ایکاش می شد و می توانستیم بطور مبسوط به دلایل ترویج «فساد» بپردازیم. دلایلی که البته اگر بخواهیم آن را بچلانیم و خلاصه و فشرده کنیم، به دو کلیدواژه «فقر» و «زیاده خواهی» می رسیم. اولی را همیشه تاریخ در همه جوامع داشته ایم. اما برتری «اخلاق» و خوی «قناعت پیشگی» که قدیم تر ها خیلی خیلی پررنگتر بود و نمود بیشتری داشت، مانع شیوع و رواج افسارگسیخته فساد می شد. امروز اما، مفهوم «فقر» با گذشته بسیار متفاوت است. امروز، انسان ها «فقر» را با سطح «توقع» و نسبت به «شایستگی» خود و «هم رده»های خود می سنجند!!! مثلا، شاید برای یک کارگر تازه کار، همینکه خانواده اش گرسنه نماند و سقفی روی سر داشته باشد، کافی به نظر برسد. اما مهندس مافوق همین کارگر، خود را مستحق خانه و خودرو و ویلا و مسافرت خارجی و... می داند و در حالیکه خوب می خورد و می پوشد، اگر باقی امکانات را نداشته باشد، خود را فقیر می داند. بخصوص اگر هم سطحان و هم رده هایش، از این امکانات برخوردار باشند! این افزایش توقع از زندگی، با توجه به ثروت های خدادادی کشورمان، غیر عادی نیست. اما با «واقعیات» امروز جامعه همخوانی ندارد.

دردمندانه، این «چشم و هم چشمی» و «توقع» بیش از حد، در کنار محدودیت های اقتصادی سالیان اخیر، باعث شده افرادی که خود را شایسته زندگی بهتر می دانند، و البته دسترسی به پول و خزانه دارند، با زیر پا گذاشتن اعتقادات و اخلاقیات و البته در غیاب «قناعت» حداقلی، به سمتی بروند که به «فساد» تعبیر می گردد. فسادی با زیرمجموعه هایی مثل اختلاس و رشوه و دزدی و... و «شیتیل»!!!

از بین رفتن قبح گناه

می گوید: بدترین گناه آن است که قبحش ریخته شود. اینکه امروز فسادهای 9 رقمی تبدیل به 15 رقمی شده، اتفاق شومی است. نه اینکه خیلی غصه این «چرک کف دست» لعنتی را بخوریم! غصه ما این است که با بالا رفتن تعداد صفرها، مفاسد کوچک تر با صفرهای کمتر، عادی می شود و زمانی که دزدی شترمرغ عادی شد، دیگر کسی را برای دزدیدن تخم مرغ نمی گیرند!!! اکنون مجموعه ای از اوضاع اقتصادی و توقع و عادی شدن یک اختلال اجتماعی، جامعه را به جایی رسانده که مثلا همان بیمار اخلاق مدار قدیمیم، دامادش را که با سه سال حقوق کارمندی خانه و خودرو خریده بود «زرنگ» توصیف می کرد!

فیلسوف شهیر فرانسوی «رنه دکارت» جمله ای معروف دارد:

«می‌اندیشم، پس هستم»(Cogito ergo sum)!

این یعنی؛ تا زمانیکه انسان «می اندیشد» ، «وجود» دارد. یعی تداوم زندگی انسان، در گرو اندیشیدن است. امروز اما کار به جایی رسیده که برای خیلی ها باید این جمله را بکار برد:

« شیتیل می گیرم، پس هستم...»! یعنی زندگی بعضی ها بدون شیتیل ادامه نخواهد یافت!

یک سفره پربار بی در و پیکر

فوتبال ایران یک سفره پربار بزرگ است که نه این سرش معلوم است، نه آن سرش! هر کس خود را به این سفره برساند و گوشه ای را به چنگ آرد، تمام است. هر کسی سرش به خوردن خودش گرم است و اگر تو با دیگری کاری نداشته باشی، دیگری هم با تو کاری ندارد! برای خوردن از این سفره چرب و پربار، دهها قانون وجود دارد که خود قانونگذار آن را زیر پا می گذارد، پس تو هم آزادی! و اما برای ورود به دایره این سفره، نیاز به تلاش است، وقتی وارد شدی، ماندن راحت است...

ورود رسانه ها به مهمانی پربرکت فوتبال

یکی از قدیمی های مطبوعات ورزشی که به نوعی نقش پدرخوانده مطبوعات نوین را بر عهده دارد، روزی به صراحت گفت:

«سفره فوتبال خیلی بزرگ شده و ما هم سهم خودمان را از آن می خواهیم»!(نقل به مضمون)

از آن روز، کم کم مطبوعات ورزشی ما بازوهای کاذبی پیدا کردند که به همه ارکان فوتبال نفوذ کرده بودند. از جابجایی بازیکن و مربی و داور و... و اخیرا تشکیل گروههای «کارشناسی داوری»! آنها که دیدند «تداوم» تصدی گری در فوتبال نیازمند حکومت بر «افکار عمومی» است، و افکار عمومی هر چقدر هم ضعیف و سطحی باشد، کم کم تأثیرات فاسد و مخرب آنها را درک خواهد نمود، به سمت پدیده ای رفتند که نخستین بار در یک برنامه تلویزیونی پرطرفدار شکل گرفت:

«کارشناسی داوری»!

سیب های گندیده ای که دوباره به بازار آمدند!

با گسترش بحث کارشناسی داوری و اقبال عمومی مردم تشنه «عدالت» به آن، پای نام های عجیب و غریب و ناشناسی به این حیطه باز شد که نشانه خوبی نبود. اگر در آن برنامه تلویزیونی، از چهره های مشروعی چون «دکتر سیار» ، «ممیز» ، «غیاثی» و... استفاده می شد و نهایتا شائبه رودربایستی و کم کردن زهر انتقادات از یک قضاوت در آن وجود داشت، اندک اندک، با ارائه کارشناسی های هماهنگ شده ای که هنوز یک مسابقه تمام نشده، در فضای مجازی ریلیز می شد، کسانی که اندکی عمیق تر به قضایا نگاه می کردند، متوجه رواج یک شیوه جدید «کنترل» بر افکار عمومی شدند. روشی که با حضور نام های ناشناخته و نیز حضور برخی نامها که روزی از سوی خود جامعه داوری به عنوان «سیب گندیده» از سبد داوری به بیرون پرت شده بودند، تبدیل به یک نماد نه چندان قابل اطمینان برای قضاوت بر کار قضات گشت! قاضی القضاتی که در زمان داوری، شام شب خود را از این شهر به آن شهر می برد و یا کسی که حتی قبل از بازنشسته شدن هم ابایی نداشت نامش به عنوان «مشاور داوری» تیم قهرمان لیگ لو برود، چگونه می توانست برای داوران جوان و کم تجربه تر درس عدالت بدهد و روی تصمیمات او نظارت کند؟

تأثیرات مخرب و ماندگار

بسیار دردناک است که «اشتباه داوری» تأثیر لحظه ای دارد و نهایتا یک تیم را منتفع و دیگری را متضرر می نماید، اما گاهی خرابی های حیطه «کارشناسی داوری» آنقدر وسیع و دردناک است که علاوه بر توهین به شعور «اهالی» فوتبال و به تمسخر گرفتن واژه «عدالت» و «نظارت» ، یکسری طرفدار ساده و سالم و اغلب جوان فوتبال را به بیراهه می برد و به آنها «درس اشتباه» می دهد. آنها حاضرند برای هدف خود که هر چه هست قطعا خیر و صلاح فوتبال و جامعه در آن نیست، روز را شب و شب را روز بنامند، زاویه صفر را 90 درجه بنامند و بنمایند، ران را ساق نامگذاری کرده و جای کتف و بازو را عوض کنند، تا همچنان دور همان سفره چرب و پربار بنشینند و نان «حلال» به خانه ببرند! اینها که قرار بود بر کرسی قضاوت علی(ع) تکیه بزنند، با بدعت گذاری ماندگار، و درس دروغ و آموزش غلط، کجای دنیا و آخرت خواهند ایستاد؟

مرغ و تخم مرغ...

همگی ما این پرسش فلسفی را شنیده ایم که «اول مرغ بوجود آمد یا تخم مرغ؟»! این یک پرسش باطل است که بیشتر به درد همان بحث های فلسفی می خورد. آنچه برای ما مهم است اینکه اکنون هم مرغ داریم و هم تخم مرغ و از خوردنشان لذت می بریم! اینکه «شیتیل بگیر»های ما شیتیل خود را از «شیتیل بده»ها می گیرند، و کدامشان موجب بروز و شکل گیری این پدیده شده اند، خیلی مهم نیست. مهم این است که اکنون هر دوی اینها وجود دارند و منافع خود را می برند و به ریش من و شما می خندند!

چند جمله بدون رودربایستی

هر چقدر هم که بر شیوع لاپوشانی و تخلفات و زد و بندها در جامعه تأکید کنیم، بی حسی و بی تفاوتی در برابر آن معنایی جز تلاشی اخلاقی جامعه نخواهد داشت. ما همچنان امیدوار به پالایش اجتماع و طلوع آفتاب صداقت و پاکی در فوتبالمان هستیم. لذا باید از آخر به اول، سیب های گندیده را پیدا کنیم و یکی یکی از سبد بیرون بیندازیم. وگرنه تا چندی دیگر، هیچ چیزی از عشق مشترکمان، یعنی فوتبال، باقی نخواهد ماند و بجای تماشای این ورزش هیجان انگیز، باید به همان موجود عجیب الخلقه «فوتبالکج» دلخوش باشیم که چند هفته پیش نوشتیم؛ یک نمایش مسخره با سناریوی از پیش نوشته و برنده از پیش تعیین شده، با حمایت مافیای... مافیای سیب های گندیده!

*دکتر محمد(شهریار) شفائی