سپ مایر: فرانتس! در بهشت منتظرم باش
قیصر جوان در گیزینگ
دو اتاق، یک اجاق در اتاق نشیمن: وقتی در زمستان هوا سرد می شد، کل خانواده فقط در آشپزخانه جمع می شدند. وقتی می خواستید وارد یکی از اتاق ها شوید، باید کاملا مراقب می بودید. گودالی در کف اتاق وجود داشت. چوب آن کف، تکه تکه شده بود و فرش ضخیم هم نمی توانست جلوی یک حادثه احتمالی را بگیرد. اگر کسی روی آن می ایستاد، به طبقه سوم سقوط می کرد. این وضعیت بعد از جنگ جهانی دوم بود ، همان جایی که داستان فرانتس بکن باوئر آغاز می شود. خانه ای که قرار است جوانی در آن بزرگ شود که الهام بخش دنیا خواهد بود.
اگر کودکی می دید که یک فرد ثروتمندتر به همراه یک سیب از خانه بیرون آمده است، اولین کسی که فریاد می زد "Butz” (مردمان جنوب آلمان) اجازه داشت کنار وی راه رفته و منتظر بماند تا ته مانده سیب را به وی بدهد. "قیصر" حتی به عنوان یک بزرگسال هر سیب را کامل می خورد. اگر فردی با یک ساندویچ بیرون می آمد هم اوضاع همین گونه بود. آن وقت اولین کسی که فریاد می زد "Schugg” (یک نام فامیل آلمانی) می توانست همین کار را در گرفتن ته مانده ساندویچ تکرار کند. مردم همیشه در مورد بکن باوئر می گفتند که او مردی خوش شانس است اما حقیقت آن است که وی خیلی سریع آموخت: "چیزی از هیچ حاصل نمی شود." در طول زندگی اش همیشه هر کاری که می توانست انجام می داد تا اهدافش را به دست آورد. انگیزه اش از شور و اشتیاق نشات می گرفت و میل بسیاری به کمال گرایی داشت. علی رغم سفر دور و درازش در دنیا (ی فوتبال)، چه به صورت ذهنی و چه جسمانی، که توانست به فردی پخته با لقب "قیصر" تبدیل شود، کل وجودش به واسطه دوران حضورش در محله گیزینگ مونیخ شکل گرفت.
چابکی از دوران کودکی
کسی چه می داند؟ شاید هم به دلیل وجود گودال در کف آپارتمان بود که بکن باوئر همیشه در زمین چمن به شکلی رشک آمیز، سبکبال حرکت می کرد و این موضوع در تمام زندگی وی نیز مشهود بود. هر از گاهی می توان بعضی چیزها را کمی متفاوت تر جلوه داد ، به ویژه وقتی داستان های بیشتری وجود دارد که توضیح می دهد چگونه فرانتس به یکی از مشهورترین فوتبالیست های تمام دوران تبدیل شد. آن زمان خانه شان خیلی قدیمی بود. در جنگ آسیبی ندیده بود ولی تاریک و وهم آور بود. درهایش همیشه باز بود و غریبه ها در راهرو می خوابیدند. رفتن به زیرزمین برای آوردن چیزی به منظور گرم کردن برایش نفرت انگیز بود. اوضاع اینگونه گذشت: پایین رفتن از راه پله در تاریکی و بالا رفتن دوباره تا طبقه چهارم. همین موضوع هم باعث چابکی بیشتر وی شد و البته به همان اندازه هم زیرک بود.
خوش شانسی اصلی این بود که زمین فوتبال دقیقا آن سوی خانه قرار داشت. پسر بچه ها برای اینکه یک توپ واقعی داشته باشند، کاغذ باطله و آهن قراضه می فروختند. تا اینکه دیگر مجبور نبودند با تخم مرغ بازی کنند و توانستند خودشان را از آن چیزهای کهنه خلاص کنند. هر غروب یکی اجازه داشت که توپ را به خانه ببرد. فرانتس همیشه با توپ بغل کرده می خوابید. هر روز این پسربچه ها تیرچه های چوبی حصار دور زمین را شل می کردند و بعد، از صبح تا شب به فوتبال مشغول می شدند. در ابتدا فرانتس کوچک که از روی علاقه، "تپل" صدایش می کردند، به تماشای بازی دیگران می پرداخت، چرا که برای بازی خیلی کوچک بود اما وقتی فهمیدند که چه بازیکن با استعدادی در کنار زمین دارند، توانست وارد ترکیب شود و طولی نکشید که استعدادش، کشف شد. در 11 سالگی از تیم 1906 به بایرن ملحق شد. در واقع قرار بود که بازیکن مونیخ 1860 شود ولی سیلی یک اسطوره، دیدگاهش را تغییر داد...
سیلی تعیین کننده
سخت است که باور کنیم یک سیلی تاریخ آلمان و در واقع تاریخ فوتبال دنیا را عوض کرد، ولی واقعیت دارد. گویی پادشاهی به صورت فرانتس بکن باوئر جوان ضربه زده که بعدها خود به یک امپراطور بدل می شود.
در سال 1958، گرهارد کونیگ تصمیم گرفت که در یک بازی جوانان به بکن باوئر سیلی بزند. همین موضوع تاریخ را عوض کرد. در نتیجه، فرانتس جوان که کودکی غمگین بود، تصمیم گرفت آنطور که از پیش تصور می شد، به مونیخ 1860 ملحق نشود و در عوض به باشگاه کوچک بایرن آن زمان بپیوندد. وی بعدها در خصوص این ماجرا گفت: "خداوند مسیر هر فردی را مشخص می کند." مسیر او هم آبی نبود، قرمز بود. این اتفاقی است که می توان اکنون به آن خندید که کونیگ (پادشاه) راه را برای قیصر آینده فوتبال دنیا هموار ساخت.
در ماه آگوست 1958، کونیگ که در واقع یک دروازه بان بود، به عنوان بازیکن وسط زمین در یک تورنمنت کوچک در نوبیبرگ حضور پیدا کرد و یکی از بهترین استعدادهای شهر در مونیخ 1906 لقب گرفت. به همین دلیل به نظر می رسید که بکن باوئر به همراه پنج هم تیمی خود به مونیخ 1860 خواهد پیوست. پس از یک تکل خطرناک، جدال لفظی شروع شد و در زمانی که داور حواسش نبود، کشیده زده شد. بازی ادامه پیدا کرد و هیچ عکس العملی حتی پس از پیروزی 2-1 آبی پوشان دیده نشد اما برای فرانتس جوان و هم تیمی هایش یک چیز روشن بود: "ما به این باشگاه نمی رویم." احتمالا بکن باوئر همراه با آنها به " قیصر " تبدیل نمی شد. شاید بازیکن بزرگی می شد ولی هرگز حمایت مردان بزرگ آلمان را به دست نمی آورد. امپراطور گیزینگ؟ نه، این اتفاق نمی افتاد.
دوران حضور در بایرن
اما از سوی دیگر، بکن باوئر و بایرن، از همان اول با هم همخوانی داشتند. او یک بار در یک فصل جوانان، 100 گل به ثمر رساند و خیلی سریع به تیم اصلی راه یافت ، تیمی جوان با مربیگری زلاتکو چایکوفسکی، مردی خیال پرداز که بازیکنانش اشتیاق بسیاری برای فتح دنیا داشتند. پس از مدت کوتاهی انتظار، وارد بوندسلیگا شدند و بعد از صعود در سال 1965، هیچ چیز جلودارشان نبود. در سال های 1966 و 1967 قهرمان جام حذفی شدند و در سال 1967، قهرمانی جام برندگان جام را هم به دست آوردند. اولین دوگانه در تاریخ باشگاه در سال 1969 به دست آمد. در اواسط دهه 1970، دست نیافتنی بودند و سه بار پیاپی قهرمان جام اروپا شدند که هنوز هم توسط هیچ باشگاه آلمانی تکرار نشده است. پس از جام های جهانی فوق العاده در سال های 1966 و 1970، آلمان قهرمانی جام ملت های اروپا در سال 1972 را هم به دست آورد و تابستان 1974 هم در مونیخ قهرمان جهان شدند. اینها تنها بخشی از موفقیت های اوست.
اگر عکس های آن روزگار را مرور کنید، همیشه لبخندی از سر بازیگوشی را بر لبان وی خواهید دید اما نباید فراموش کرد که: شور و اشتیاق بسیاری در این مرد بود که تنها تعداد اندکی می توانستند با آن برابری کنند. همیشه نیز پشت سر موفقیت، سختکوشی است. آنها در مونیخ می گویند: "اگر می توانید، می توانید." چه کسی می تواند مرا متوقف کند، وقتی می خواهم آن را به دست آورم ؟ او توانست حتی روح "Mia san Mia” که شعار معروف بایرنی ها به معنی "ما همین هستیم که هستیم" و نشات گرفته از روحیه کسب موفقیت در میان ارکان این تیم است را در این باشگاه بدمد. او با تعبیر این شعار، بایرن را به پرافتخارترین باشگاه فوتبال آلمان تبدیل کرد.
راحتی و آرامش
در انتهای دهه 1970، پس از فتح همه جام ها به همراه بایرن مونیخ و تیم ملی آلمان، بکن باوئر راهی آمریکا شد تا برای نیویورک کاسموس بازی کند. او در کنار په له قرار گرفت، یکی دیگر از بازیکنان فراموش نشدنی فوتبال دنیا. یک بار بازیکنان برای بازی بیسبال تقسیم می شوند. بکن باوئر اندکی بازی کرد ولی در ابتدا چندان تمایلی نشان نداد. وقتی نوبت او رسید که بدود، مسیرهای بین پایه ها را انتخاب کرد که به نظرش منطقی می رسید ولی متاسفانه مطابق قوانین نبود. پس از پایانی که به نظرش غیرمنصفانه می رسید، در مسیر ترک زمین قرار گرفت. به آنها گفت که این بازی بی معنی را خودتان ادامه دهید! بازی ملی بود یا نه، هیچکس از دست او عصبانی نشد. او همواره آرامش و راحتی را در زمین فوتبال و بیرون از آن تجربه کرد.
به عنوان لیبرو، وقتی می خواست رو به جلو حرکت کند، هیچ بازیکن یا حتی تاکتیکی نمی توانست مانع از پیشروی وی شود. شماره 5 که روی پیراهنش نوشته شده بود، گویی نشانه ای از بعد پنجم است که خودش آن را کشف کرده در حالی که سایر بازیکنان همان مسیر و حرکات همیشگی را تکرار می کردند. نیروی گرانش برایش مفهومی نداشت و شاید هم یک هدیه محسوب می شد. هر کاری که انجام می داد به دنبال آزادی و راحتی در حرکاتش بود. پس از دوران بازیگری، قهرمانی جام جهانی 1990 را هم به عنوان مربی به ارمغان آورد. او بایرن را هم به قهرمانی بوندسلیگا و تنها جام یوفای تاریخ باشگاه رساند. برگزاری جام جهانی فراموش نشدنی 2006 را رهبری و برنامه ریزی کرد و نقشی تعیین کننده در احداث ورزشگاه آلیانتس آرنا داشت.
یک مبتکر، یک پیشرو
اولی هوینس داستانی را تعریف می کند که چگونه در آن زمان بایرن تلاش می کرد هزینه ساخت ورزشگاه جدید را فراهم کند. وقتی مدیرعامل آن هنگام بایرن قرار ملاقاتی در شرکت آلیانتس داشت، فرانتس بکن باوئر را هم با خود برد ، چرا که به همراه بردن یک امپراطور هرگز به ضررتان نخواهد بود. قبل از اینکه گفت وگویی آغاز شود، فرانتس نگاهی به مدیران ارشد حاضر انداخت و با همان لحن همیشگی، بدون اشتباه و جداب خود گفت که همه آنها خوش شانس هستند که آنجا نشسته اند. او دهه ها قبل به عنوان یک کارآموز در آلیانتس کار کرده بود و اگر در آنجا می ماند، حالا به جای یکی از همان مدیران بود. هوینس که اندکی در صندلی اش جابجا شده بود، با خودش گفت: "آیا همه چیز قبل از اینکه مذاکره ای آغاز شود، تمام شده است؟" اما صدای خنده بلند شد. جو جلسه عالی بود. بکن باوئر این موضوع را با چشمک معروف خود مطرح کرد و ساعتی بعد، مدیرعامل آن دو را تا در خروجی، همراهی کرد. قرارداد خیلی زود امضا شد. هیچ چیزی بر سر راه ساختن ورزشگاه قرار نگرفت. او یک مبتکر بود. یک پیشرو.
قرار بود یک جلسه ملاقات با اهالی رسانه در محل ایستگاه تلویزیون مونیخ قبل از برگزاری جام جهانی 2006 برگزار شود. موضوع جلسه امیدهای آلمان، درون و بیرون از زمین بود. بکن باوئر دیر رسید و به دنبال جای پارک می گشت. او عذرخواهی کرد و علی رغم اینکه چیزی به شروع جلسه نمانده بود، با همه دست داد، از جمله دو دستیار پشت میز پذیرش. او خطاب به همه گفت که باعث شرمساری است که همه عصبی باشند و ادامه داد: "تاکنون روز خوبی داشته اید؟" پس از رد و بدل شدن چند جمله، اجازه داد که وارد استودیو شوند. البته همه چیز به موقع پیش رفت.
" قیصر " و بعد پنجم
چه چیزی از بعد پنجم " قیصر " ، امپراطور بی همتا و فراموش نشدنی به جای مانده است؟ هوینس می گوید: "هیچکس هرگز به او نمی رسد. مردم خواهند گفت که در دوران فرانتس بکن باوئر، فوتبال دیده اند."
نامه ای برای فرانتس
"فرانتس بکن باوئر بازیکنی است که من بیش از همه می شناسم. وقتی به بایرن آمد، یک سالی در این تیم بودم. می دانستیم که استعداد بسیاری دارد ولی اینکه لقب " قیصر " را به دست آورد ، نشان داد که چه فوتبالیست شایسته ای است." اینها جملات سپ مایر است، دروازه بان اسطوره ای آلمان. او ادامه می دهد: "آنچه مرا بیش از همه تحت تاثیر قرار می دهد این است که مردم به او به چشم بزرگتر نگاه می کنند ولی او هرگز به کسی با تحقیر نگاه نکرد. البته فقط وقتی که اوضاع در زمین فوتبال به سودش نبود، اینگونه می شد. ما دو نفر گاهی در داخل محوطه جریمه بحث می کردیم. بعدها او به شوخی به من می گفت که فقط برایش دیسک کمر به ارمغان آورده ام، چرا که اغلب روی دوشش می پریدم. در مواقع خیلی حساس که بحث بالا می گرفت، فقط مرا از معرکه دور می کرد. یک بار تهدیدش کردم: "اگر یک بار دیگر این کار را انجام دهد، زانو می زنم و وانمود می کنم که او را می پرستم!" یک بار حتی نزدیک بود که این کار را انجام دهم."
"مردم او را ستایش می کردند ولی فکر نمی کنم که امروزه چنین فوتبالیستی وجود داشته باشد. او از آخرین نسلی بود که سخت تلاش می کردند، دستاوردهای بزرگی داشتند ولی باز هم خود را خیلی جدی نمی گرفتند. او چندان به شانس معتقد نبود و برای کسب موفقیت فقط تلاش می کرد. فرانتس 100 درصد توان خود را به کار می گرفت، گرچه بعضی ها فکر می کردند که کار سختی انجام نداده و حتی لباسش نیازی به شستن ندارد. نگرش وی سبب شد که مهمترین رویاهایش به حقیقت تبدیل شوند، حتی پس از پایان دوران بازیگری."
"فرانتس هرگز به هیچ کاری ، " نه " نمی گفت. اگر فرانتس آن مردی که همه می شناختیم، نبود، فوتبال آلمان هرگز اینقدر موفق نمی شد."
"او سرمشق همه ما بود و همگی در کنارش رشد کردیم. نسل ها می توانند از او بیاموزند: هرگز تسلیم نشدن، همیشه تمام توان را به کار گرفتن و همیشه همانی باشی که قبلا بودی. این افتخار را داشتم که با او آشنا شوم. در تمام طول زندگی، او همیشه همان پسر خجالتی و دوست داشتنی بود که روز اول در باشگاه دیدم."
"حالا می خواهم به تو چه بگویم؟ اینکه لطفا در بهشت منتظرم باش. آنجا به من به عنوان دروازه بان نیاز داری. امیدوارم از دستم عصبانی نشوی. باید چند سالی صبر کنی. در عین حال همیشه در فکر و قلب ما خواهی بود، دوست عزیزم!"
*سید محمد طاهر شاهین