PDF نسخه کامل مجله
سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - November 05 2024
کد خبر: ۸۵۸۵۵
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۱۰
لعنت به این گرفتاری ها

... و امان از صدای تو که ابدی شد در گوش من و خانواده ام !

... و امان از صدای تو که ابدی شد در گوش من و خانواده ام !

ارتعاش حنجره مخملینش ، چنان پژواکی روح نواز می آفرید که چندصد دسی بل ، دل می برد ؛ حظ این لحن، حتی برای کسانی که کمترین قرابتی هم با رسانه یا ورزش نداشتند ، بسی وافر بود که گویی تراپی می شدند .

اوایل هفته گذشته که برای احوالپرسی استاد با عیال محترمه اش تماس گرفتم و ایشان تشریح وضعیت می کرد ، گوشی را از دستش قاپید و با آن حال نزارش چند دقیقه ای صحبت کردیم ؛ دروغ چرا؟ فقط کامران جانش را می فهمیدم اما هرچه می شنیدم را تایید می کردم؛ با شرمساری عارض شدم : «مسعود خان! به خدا خیلی گرفتار بودم اما پنج شنبه هرطوری که شده میام و میبینمتون » لختی تامل کرد و به جای تعارف تکه پاره کردن، گفت : « پس منتظرتم و ...»

چه ابله بودم من که ندانستم زندگی فرصت بس کوتاهیست و سایه مرگ ، به راحتی افتادن یک برگ ، حتی در اردیبهشت ، نفس سبز شاخه بهاری را می گیرد . از چهارشنبه که این آوای پرکرشمه برای ابد خاموش شد ، ثانیه ای نیست که خودم را ملامت نکرده باشم و مدام در پی توجیهی برای این بی معرفتی ، مدهوشم ...

یاد مرحمتی که چند سال پیش داشت ، افتادم ؛ اگر اشتباه نکنم در تالار همایش های صدا و سیما کنار دستش نشسته بودم. پرسید : « چته ؟ چرا این قدر تو لکی؟ » . عرض کردم : «مسعود خان ، اهورا (پسرم) چند وقته که نمی دونم از کجا یه خبر شنیده که خیلی ترسوندتش و آرامشش رو به هم زده ؛ شب ها خیلی گریه می کنه ، بچم دیشب تا صبح اصلا نخوابیده » آگاه بود که افراطی ، جانم به جان اهورا بند است . با طعنه گفت :« آقا زاده هنوز چهار سالشه ، صبر کن بزرگ بشه حالا ؛ فکر کردی ما از اول همین قدر داغون و پیرمرد بودیم ؟ حالا مونده [می خندید] . ماجرا رو بگو ببینم باید چیکار کنیم ؟»

یک کاراکتراینترنتی بود که خبر آن در رسانه ها و شبکه‌های اجتماعی وقت ، وایرال شده بود . کاربری با نام «مومو»، کودکان را می ترساند و به اعمال خطرناکی مانند خودزنی و خودکشی ترغیب می‌کرد .

به استاد گفتم من و همسرم هرچقدر قسم و آیه می خوریم که پسرم ، این ها دروغه و ما مواظبت هستیم ، فایده ای نداره که نداره !

خیلی برافروخته شد و بعد از چند دقیقه گفت : «بسپارش به من ؛ برات حلش می کنم» و همچنان سعی داشت تا از تجربیات پدر بودنش برایم بگوید و...

مخلص کلام ، قضیه منتج به این شد که فردایش رفت استودیوی رادیو و این خبر را خواند و برایم فرستاد :

«مو مو» بازداشت شد . به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، پلیس آگاهی اعلام کرد ، مردی به نام «مومو» که با چهره زنانه و استفاده از برنامه های کامپیوتری با گوشی های همراه کودکان تماس می گرفت و آنها را می ترساند ، دستگیر شد . رئیس پلیس آگاهی گفت: بعد از انتشار این فیلم ها هنوز مشخص نبود که این اتفاق در کدام شهر و یا شهرستان صورت گرفته است.وی تصریح کرد:«خوشبختانه دقایقی پس از انتشار این فیلم در فضای مجازی، دادستانی خوزستان خبر از دستگیری و بازداشت فرد اشاره شده داد و هم اکنون نیز این جوان دستگیر شده و در زندان است. فرد دستگیر شده اعلام کرده که با ترساندن کودکان می خواسته تفریح کند و از این کار پشیمان است . پلیس آگاهی تهران به کودکان و نوجوانان هشدار داد که اصلا نگران نباشند، چرا که متهم به دست قانون اعدام خواهد شد و ...»

فایل را در یک فلش مموری کپی کردم و به همراه همسر و فرزندم رفتیم تا چرخی بزنیم و هوایی تازه کنیم ؛ در همین اثنا به اهورا گفتم : «بابا جونم ، یه دقیقه وایسا ، ببینم رادیو چی می گه» و ناگهان صدا را پلی کردم ...

عجب ری اکشنی ! ذوق را در برق چشمانش می دیدم ، انگار قند ته دلش آب شده بود ؛ جایتان خالی ، شام را که خوردیم به سمت خانه برگشتیم و در پارکینگ متوجه شدم که روی صندلی عقب ماشین خوابش برده ، مثل فرشته ها چشمش را بسته بود ؛ شاید الان که این نوشته را بخواند ، متوجه شود که خواب شیرین آن شب و لیالی دیگر را مدیون کیست !

خبری که مرحوم اسکویی خواند را از اینجا بشنوید

* کامران خطیبی

پربازدید ها