PDF نسخه کامل مجله
يکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳ - December 22 2024
کد خبر: ۸۱۲۱۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۵۰

دکترمحمدرضا زادمهر در هزارتوی زمان: از این فوتبال فرار کردم!

کیهان ورزشی-

فوتبال ایران «دکتر» کم نداشته است. مرزی هست بین دکترهای واقعی این فوتبال و آنهایی که طی سالیان اخیر بدون داشتن پیشینه مشخص هم عنوان " فوتبالی " به خود گرفته اند و هم یک شبه پیشوند " دکتر " کنار نام شان قرار گرفت و .... داستان «دکترمحمدرضا زادمهر» اما با همه آنها متفاوت است. وی قبل از آنکه دانشگاه برود ، برای پرسپولیسی ها «دکتر» شد! سپس در کنار ورزش، تحصیلات خود را ادامه داد تا عنوانی که همبازیانش به او داده بودند رنگ واقعیت بگیرد. عمر فوتبالی او کوتاه بوده، اما تلاطم هایی را به چشم دیده که با عمر کوتاه بازیگری اش همخوانی ندارد. ذخیره طلایی دهه 50 پرسپولیس و دندانپزشک حاذق امروز، میهمان «گذری از هزارتوی زمان» بود و اشاراتی به اتفاقات تاریخی باشگاه پرسپولیس داشت که شاید خواندن آنها برایتان تازگی داشته باشد. با او، از زمین‌های خاکی «شهرآرای دهه 40» شروع کردیم و به فوتبال امروز رسیدیم؛ فوتبالی که حال خیلی ها، مثل دکتر زادمهر از تماشای آن بد می شود، دقیقا مثل ترافیک تهران که باعث شد میهمان ما برای دیر نرسیدن به محل قرار، موتورسواری را انتخاب کند.

*حمید ترابپور

*عکس‌های مصاحبه از محمدعلی شیخ‌ زاده

دایی در 26 سالگی چهره شد، من در 25 سالگی خداحافظی کردم!
اگر از چند بازی ام برای پیام و سپس سعدآباد فاکتور بگیریم، سال 1359 در جام شهید اسپندی برای پرسپولیس بازی کردم و بعد هم فوتبال را گذاشتم کنار. در سن 25 سالگی رفتم کنار در حالی که علی دایی در سن 26 سالگی مطرح شد. من دکتر شده بودم و تازه می خواستم فوتبال بازی کنم. در جام اسپندی در فینال من گل زدم و قهرمان شدیم.

دو سال زندگی بدون فوتبال در رفسنجان!
رفتم رفسنجان برای کار پزشکی و یک روز محمودخان بیداریان تماس گرفت و گفت دوست داری برای ما بازی کنی؟ قبول کردم اما فقط سه بازی با آنها بودم. من در رفسنجان فقط شنا می کردم. در آن دو سال کشور درگیر جنگ هم بود. فوتبالی نداشتیم. آنجا مرا می شناختند و لطف داشتند. یک درمانگاه کوچک بود که دو «یونیت» (واحد) داشت. من آنجا را درست کردم و دو تا شد 5 تا و بعد همان درمانگاه شد دانشکده دندانپزشکی فعلی . یک زمین فوتبال بود با یک استخر متروکه. یک آقای باقری داشتیم که رئیس بهداری بود و در بسیج هم حضور داشت. با ایشان صحبت کردم و آن استخر را راه انداختیم. اول گفت اینجا گازوئیل نداریم. گفتم شما استخر را راه بنداز با مسئولیت من. گفت مربی نداریم و گفتم خودم مربی شنا می شوم. گازوئیل دادند و حتی به خانه هایمان هم گازوئیل رسید. آب انداختیم در استخر و فقط من رفتم داخل، کسی داخل آب نمی آمد. راننده و نگهبان و ... را مجبور کردم و همه وارد آب شدند. مثلا برخی از آنها با شلوار و پیژامه وارد استخر شدند. به آنها شنا یاد می دادم. روزهایی که من نبودم می ترسیدم کسی غرق شود. محمد جانفدا آمده بود آنجا در تربیت بدنی کرمان. به ایشان گفتم یک مربی برای استخر بگذار. گفت تا الان چه کسی بوده؟ گفتم خودم مربی بودم. تعجب کرد.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
* خدابیامرز صفر ایرانپاک، محمود خوردبین و خود من در این تصویر هستیم. این هم غلام شیدایی است، بازیکن جنوب. در این عکس شاید پرش بلند من جلب توجه کند. ریشه این اتفاق به دوران نوجوانی ام بر می گردد. با دوچرخه همه جا می رفتم. از محله شهرآرا تا مدرسه زاگرس می رفتم؛ گاهی اوقات دو ترک. تازه از آنجا می رفتم زمین راه آهن. گاهی موقع برگشت خیلی سخت می شد و دوچرخه را داخل مدرسه می گذاشتم و با اتوبوس برمی گشتم خانه. یکی دیگر از دلایل اینکه من به پریدن علاقه مند شدم آقای تیمور غیاثی( قهرمان اسبق پرش دوومیدانی ایران) بود . ایشان که در بازی های آسیایی تهران آن رکورد را زد همه ما علاقه مند شدیم. همیشه وقت پیاده روی سعی می کردم دستم را بزنم به شاخه درختان. جالبه بدانید که من با رکورد 1 متر و 83 قهرمان پرش آموزشگاهها شدم.


چگونه از راه‌آهن سردرآوردم؟
یک تیم محلی داشتیم در منطقه شهرآرا که برادر داریوش خواننده یعنی غلام هم آنجا بود و خیلی خوب بازی می کرد. ما در محلات اول شدیم. آقای اردشیر لارودی یک تیم محلی داشت که آمدند آنجا و ما بردیمشان. بهتاش فریبا هم در تیم آنها بود. یک بازیکن داشتند به نام «ادو» که ارمنی بود و خیلی خوب بازی می کرد یا یک نفر دیگر بود به نام «به به». فداکار هم با اینها بود. من که آقای لارودی را نمی شناختم اما با مربی ما آقای یوسف نامدار صحبت کرد که ما به تمرین راه آهن برویم. گفته بود ما به نام تیم آذر راه آهن به شما امکانات می دهیم تا در مسابقات باشگاهی شرکت کنید. اولش پدرم تعجب کرد و گفت می خواهی از اینجا تا راه آهن بروی؟ تا آن زمان روی چمن بازی نکرده بودیم. آقای نامدار با تک تک پدرها صحبت کرد و گفت نگران نباشید، بچه های شما تحت مراقبت من هستند. غوغایی بود در آن زمین راه آهن. یک قسمت حسین راغفر و نادر فریادشیران ، گلرهای اصلی راه آهن تمرین می کردند، یک قسمت برای کارگرهای راه آهن بود و ... خلاصه فوتبال از دل آن زمین می جوشید. چون زمین کنار ریل راه آهن بود همیشه می لرزید و به همین دلیل زمستان ها هیچوقت برف روی آن جمع نمی شد. در مدرسه ما (زاگرس) بازیکنان مطرحی بودند. مثلا محسن مصباح ذاکری، فداکار، نعیما ، اکبر حقیقت و ... ولی کاپیتان تیم مدرسه من بودم چون درسم خوب بود و آن زمان می گفتند کسی که درسش بهتر است باید کاپیتان باشد. کلاس هشتم بودم و عسگرخانی کلاس دوازدهم با این حال بازوبند را به من می دادند. دوومیدانی و بسکتبال هم کار می کردم.

این دو پرسپولیسی را دوست داشتم
آن زمان طرفدار تیم خاصی نبودم و هر بازی ای که در امجدیه برگزار می شد می رفتم. البته عاشق حسین کلانی بودم چون متفاوت بود. مرحوم مهراب شاهرخی متفاوت بود. مردم هم آن تیم را دوست داشتند. همیشه بازیکنان متفاوت طرفدار بیشتری پیدا می کردند. البته از آنطرفی ها هم خیلی مرحوم آقای حجازی و مرحوم آقای پورحیدری را دوست داشتم.

مسابقات مهارت های فردی
در سال 1353 در مسابقات مهارت های فردی شرکت کردم و در تهران و ایران اول شدم. جواد حسن زاده دوم شد. آن زمان بازیکنانی چون حسن روشن، هادی نراقی و ... حضور داشتند. باید 50 تا با پای چپ روپایی می زدم و 50 تا با پای چپ. همان زمان کیهان ورزشی عکسم را چاپ کرد.

نزدیک بود به رکورد تیمور غیاثی برسیم!
تیم جوانان ایران که بودیم، من روی سینه ام را گل می مالیدم و می پریدم با سینه می زدم به دیرک افقی دروازه که اثر گل بماند و مشخص شود چقدر پریده ام. بعد از من هم مرتضی شاهپرست که گلر بود این کار را انجام می داد. او تنها کسی بود که از من بیشتر می پرید. یک بار در زمین داوودیه (شهید کشوری) بودیم. آقای تیمور غیاثی تمرین می کرد و کارش تمام شد و رفت. من نمی دانستم ارتفاعی که ایشان گذاشته بود چقدر است و رفتم در آن گل و لای پریدم. ادای آقای تیمور را درآوردم اما خوردم به میله. ارتفاع را تغییر دادیم و مثلا آوردیم روی 1 متر و 70. مرتضی شاهپرست پرید و منم پریدم. گذاشتیم روی 1 متر و 75. مرتضی پرید و منم پریدم. گذاشتیم روی 1 متر و 80 و هر دو پریدیم اما روی 1 متر و 85 او پرید و من نتوانستم.  

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!

ضربه ای که سرنوشتم را رقم زد
به همراه تیم آذر راه آهن در مسابقات باشگاهی شرکت کردم. بازی هایمان ساعت 7 شب بود. یک نان بربری می خریدیم و می خوردیم. من کلاس یازدهم بودم. پرویز ابوطالب سرمربی تیم جوانان بود. دیدم اسم من در لیست دعوت شدگان است. نفراتی چون الله وردی، فتاحی و رشیدی  در آن تیم بودند. رفتم پیش آقای ابوطالب گفت من تو را انتخاب کردم چون با استعدادی ولی برو به درست برس چون سه سال دیگر جا داری برای بازی در تیم جوانان. ما هم رفتیم تیم خودمان آذر راه آهن. یک روز تیم پرسپولیس با تمام ستارگانش آمد زمین راه آهن برای بازی دوستانه. نیمه اول را جلوی تیم اصلی بازی کرد و نیمه دوم برابر منتخب دو تیم آذر و لوکوموتیو. در آن بازی هافبک دفاعی بازی کردم. در آن بازی ادیبی، خلعتبری و علی پروین در خط هافبک پرسپولیس بازی می کردند. خدا شاهده یک سر از روی سر ادیبی زدم و بعد از ضربه از روی سرش رد شدم. روی پای علی پروین و بقیه می رفتم. قلدر ولی مودب بودم. بعد از بازی یک بازیکن داشتیم به نام فرزین قوام رضایی که آمد و گفت همایون بهزادی از بازی تو خوشش آمده است. آن ضربه ای که روی سر ادیبی زدم خیلی در شکل گرفتن سرنوشت من نقش داشت. گفتم باید با آقای نامدار ، سرمربی مان صحبت کنند. همایون خان گفته بود این جوان خیلی خوب است و به جز او اگر نفر خوب دیگری هم دارید بفرستید تمرین پرسپولیس. آن زمان آلن راجرز هم بود در پرسپولیس اما آن روز که این اتفاق افتاد دوشنبه بود و من پنجشنبه اش در روزنامه ها خواندم که راجرز رفته و همایون سرمربی شده است. این اتفاق در سال 53 افتاد. در آن سال اتفاقات خوبی برای من افتاد. سرمربی ام گفت محمد جان، تو و فرزین و عاشور بروید تمرین پرسپولیس. عاشور سرباز شده بود نمی توانست بیاید و من و فرزین رفتیم بولینگ عبدو چون آن روز باران می آمد و تمرین پرسپولیسی ها به داخل سالن رفته بود.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
* تیم فوتبال جوانان ایران در آبان ماه 1353. محمدرضا زادمهر از تیم آذر راه آهن ، نفر دوم از چپ ، در ردیف دوم از پایین

آن روز خدا بغلم کرد
من اصلا نمی دانستم بولینگ عبدو کجاست. با فرزین قرار گذاشتیم و با اتوبوس تا اول شریعتی رفتیم و بعد با خطی های 5 زاری رفتیم جلوی باشگاه پیاده شدیم. ما هم یک ساک و یک کتونی و یک کفش فوتبال درب و داغون داشتیم. خب ، من پدرم دکتر بود اما با مردم زندگی می کرد و دنبال پول جمع کردن نبود. هر وقت دم خانه ما می آمدید کلی بیمار جلوی در صف کشیده بودند. اگر مادرم برای ما فکری نمی کرد الان هنوز تو همان خانه قدیمی نواب بودیم. مادرم می گفت ما داماد داریم و بچه داریم و زشت است اگر خانه را عوض نکنیم.
خلاصه رسیدیم جلوی در بولینگ عبدو. من در و دیوار را نگاه می کردم. انگار وارد اروپا شده بودم. آدم های شیک و تر و تمیز می آمدند و می رفتند.  یهو دیدم مهراب آمد، جعفر کاشانی رسید و پشت سرش بقیه ستاره های آن روزگار. خب ، من قبلش دنبال عکس و امضای اینها بودم و حالا قرار بود در کنارشان تمرین کنم. حس عجیبی داشتم.همایون خان رسید و گفت بروید آن گوشه لباس عوض کنید. هنوز آن روز مثل فیلم جلوی چشمم است. گاهی خدا می خواهد مسیر شما کوتاه شود. آن روز خدا مرا بغل کرد. شاید اگر باران نمی آمد و تمرین می رفت روی چمن نمی توانستم توانایی های خودم را نشان دهم.

وطنخواه گفت این بچه «فنر» خورده است!
تمرین به این صورت بود که صفر ایرانپاک و آشتیانی جلو می دویدند و پشت سر آنها دو نفر دیگر قرار داشتند و دو به دو حرکت می کردند و وقتی به حلقه های بسکتبال داخل سالن می رسیدند باید به هوا بلند می شدند و با دست تور را لمس می کردند. آخر صف هم من و فرزین بودیم. بازیکنان پرسپولیس به سختی دست شان به تور می خورد. خدا دوستم داشت که این تمرین را دادند. نوبت من که رسید بلند شدم و با سر به تور ضربه زدم. همایون خان سوت زد و تمرین را متوقف کرد. گفت : پسر یک بار دیگر این کار را انجام بده! دوباره زدم. یک توپ داد گفت می توانی توپ را داخل حلقه بندازی که با یک دست انداختم و گفت دو دستی می توانی گفتم دو دستی نمی توانم. یک جای تمرین باید از بالای خرک های ژیمناستیک می پریدیم. آقای وطنخواه  و مرحوم آشتیانی که می خواستند از روی آن خرک ها رد شوند انگار می خواهند سوار اسب شوند. بعد با خنده می گفتند همایون خان ، اینها تمرینات جدید هست؟ مهراب (شاهرخی) می گفت: همایون جون ، این چه تمرینیه؟ مگه می خواهیم الاغ سواری کنیم؟ نوبت من که رسید بدون دست از روی خرک پریدم. دوباره بهزادی سوت زد و خواست حرکتم را تکرار کنم. رضا وطنخواه گفت همایون این بچه فنر خورده! جواد الله رودی یک مقدار من را می شناخت چون در محله ما بود. جواد گفت بابا من این بچه را می شناسم، توی خاکی هم خوب می پرد و ضربه می زند. باورتان نمی شود من عرض پیکان را از روی کاپوت می پریدم بدون آنکه به بدنه خودرو برخورد کنم. همین الان هم با این سن می توانم از روی این میز شما بپرم.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
* اینجا دیگر دکتر شده بودم

دو گل در اولین بازی
تمرین در سالن که تمام شد همایون خان گفت شما روز پنجشنبه ساعت 4 عصر بیایید زمین تهرانسر. رفتیم آنجا، زمستان هم بود و سرد. آنها با تیم نفت بازی دوستانه داشتند. اول تیم اصلی بازی کردند. مساوی بود. یک ربع آخر که من و فرزین داشتیم از سرما یخ می زدیم همایون گفت: شما دو تا هم بروید جلو بازی کنید؛ حالا پست من هافبک دفاعی بود. رفتیم داخل زمین. آن روز محمد دادکان هم برای اولین بار آمده بود پرسپولیس؛ یعنی من یکی دو روز زودتر از دادکان رفته بودم. مایلی کهن هم بود. سانتر کردند من با سر زدم توی گل. یک گل هم با پا زدم. کسی هم نبود چون اغلب ستاره های تیم سوار ماشین شده و رفته بودند بولینگ عبده. فقط همایون خان بود و یکی دو نفر دیگر. ماشین هم که نداشتیم. جواد الله رودی وخدابیامرز صفر ایرانپاک با فیات آقا ایرانپاک می رفتند که من هم با اینها رفتم سمت بولینگ. طی مسیر هم آقا جواد مرا نصیحت می کرد و می گفت به درست برس، این فوتبال هیچی ندارد و ...

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
*این بازی با ملوان است که باز هم من روی هوا هستم. این هم محمود خوردبین است. آلن ویتل (بازیکن اسبق و خارجی پرسپولیس در دهه 50) که آمد سرمربی تیم خیلی دوست داشت که سه نفر جلوی تیم، من، حاجی (اسماعیل حاج رحیمی پور) و آلن ویتل باشیم. محمود خان خیلی خوب بود. جهانگیر فتاحی هم همینطور اما میزان آسیب دیدگی شان بالا بود. درباره این آلن ویتل یک نکته را بگویم: او خیلی خوب بود. برخی مواقع یک بازیکن بیشتر از یک مربی به شما آموزش می دهد. مثلا به من می گفت من با شدت می روم روی مدافع حریف و تو توپ را جمع کن و ببر و یا برعکس تو با شدت برو تا من جمع کنم. یا می گفت بعضی وقت ها که روی هوا بلند می شوی نیازی نیست سر بزنی، اجازه نده بازیکن مقابلت سر بزند چون من پشت سرت هستم و جمع می کنم.

قبل از رفتن به دانشگاه «دکتر» صدایم می زدند!
در مسیر وقتی به نزدیکی های ستارخان رسیدیم گفتم آقا جواد می شود یک لحظه بایستید من روزنامه بخرم. گفت مگر روزنامه هم می خوانی؟ گفتم کنکور امتحان دادم و می خواهم ببینم قبول شدم یا نه. همانجا سریع اسامی را چک کردم و دیدم قبول شده ام. آمدم داخل ماشین گفتم قبول شدم. گفتند چی قبول شدی؟ گفتم پزشکی. جواد گفت پس از حالا دکتر هستی. از همانجا اسم من شد دکتر در حالی که تازه کنکور قبول شده و حتی وارد دانشگاه نشده بودم. رسیدیم بولینگ و به همه گفت ایشان دکتر زادمهر است و آنقدر دکتر دکتر گفت که این ماند روی ما.

محمد نصیری گفت فریاد بزنید یک نفرداخل جکوزی مرده است!
آن روز برای دومین بار راهی باشگاه پرسپولیس در بولینگ شدم. تا حالا سونا نرفته بودم. مقامات سیاسی کشور آنجا بودند. اول گفتند شما نباید اینجا باشید اما چون با تیم پرسپولیس هستید می توانید وارد شوید. محمد نصیری (قهرمان اسبق وزنه برداری) آنجا داخل استخر و سونا بود. سلام کردیم. رفت داخل حوضچه آب سرد و به اطرافیانش می گفت من خودم را زیر آب می برم و شما فریاد بزنید یک نفر اینجا مرده است! خب ، آدم شوخی بود. من و محمد دادکان بالای سرش بودیم که یهو محمد دادکان داد زد آقا یک نفر اینجا مرده و ... یک عده ریختند بالای سر حوضچه آب سرد. آنجا برای  اولین بار می دیدم که یک نفر (محمد نصیری) 2، 3 دقیقه خودش را زیر آب نگه می دارد. شوخی نیست.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!

طی چند روز، هم «دکتر» شدم و هم «خون تازه پرسپولیس»
بازی بعدی من برای پرسپولیس با ملوان بود (بیستم دی ماه 1353) که بازی خداحافظی جعفر کاشانی به حساب می آمد. من ، شاهانی و حسن شفیع نیا را در بیست دقیقه آخر فرستادند داخل زمین. همایون خان گفت دکتر بلند شو گرم کن. من اصلا گرم کردن بلد نبودم. این واژه دکتر برایم غریب بود. یک توپ مودت فرستاد که خورد زمین و دفاع وسط ملوان آمد جلو . من روی سرش زدم و توپ رسید به حاجی (حاج رحیمی پور) و او هم گل زد. بازی را صبح رفتم دیدم کیهان ورزشی نوشته نیروی جوانی، خون تازه پرسپولیس. به جای یکی سه تا مجله خریدم. در عرض چند روز هم دکتر شدیم، هم خون تازه پرسپولیس.
آن روز بعد از خداحافظی جعفرخان، ایشان را روی دوش من قرار دادند و یادم هست که یک دور ایشان را چرخاندم. بازی خداحافظی همایون خان بهزادی هم با نفت یونیک باکو بود که گلش را من زدم. همان مقطع حشمت خان مهاجرانی سرمربی تیم جوانان ایران بود و مرا دعوت کرد.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
*این را کیهان ورزشی به عنوان پوستر چاپ کرد و بالای عکس نوشت: دکتر محمدرضا زادمهر، مرد لحظه ها.

به تقلید از پله، شب‌ها با توپ فوتبال می خوابیدم
کیهان ورزشی در شکل دادن شخصیت خیلی از ماها نقش داشته است. مطالب مرحوم د. اسداللهی را همیشه می خواندم. خیلی از مجلات کیهان ورزشی و دنیای ورزش را جمع کرده بودم. عکس های داخل مجله کیهان ورزشی را قیچی می کردم و داخل یک دفتر می چسباندم. از نصف بازیکنانی که بعدها در پرسپولیس با آنها همبازی شدم امضا داشتم. خاطرات پله را در مجله شما خواندم که می گفت با توپ فوتبال می خوابد و من هم ادای او را درمی آوردم و شب ها با توپ می خوابیدم. آن زمان بازیکن باید خودش را می کشت تا اسمش برود در مجله اما به لطف خدا در سن 17 سالگی عکسم آمد روی جلد کیهان ورزشی

آن زمان قراردادی نداشتیم و حاضر بودیم یک پولی هم بدهیم و در کنار این ستاره ها باشیم. من در آن مقطع همزمان برای جوانان پرسپولیس هم بازی می کردم. من تنها بازیکن تاریخ پرسپولیس هستم که همزمان برای نوجوانان، جوانان و بزرگسالان پرسپولیس بازی کرده ام. حتی یک بار برای جوانان بازی کردم و گل زدم و وقتی رسیدم خانه مادرم گفت از باشگاه تماس گرفته اند که بعدازظهر بروی امجدیه و برای بزرگسالان بازی کنی. فکر کنم با آرارات بازی داشتیم. این اولین بازی رسمی من برای پرسپولیس بود.

دکتر سلام کردن بلد نیست!
برخی گزارشگران می گفتند دکتر به جای سلام کردن گل می زند. چون تعویض طلایی پرسپولیس بودم. در آن سال و در اولین بازی جام پرسپولیس به راه آهن باخت. در این سال ما قهرمان شدیم. سال 1354 بود. آن موقع 15 تا 17 نفر روی نیمکت ذخیره ها می نشستند. ما اصلا دکتر نداشتیم. مثلا یک دکتر داروخانه بود که در سفرهای خارجی با تیم می رفت. بعد هم که علی پروین سرمربی شد یک نفر را آورد که آمپول زن بود. کراوات هم می زد و همه فکر می کردند دکتر است. حتی با تیم ملی بردش که یکسری پزشکان بیانیه دادند و اعتراض کردند.
خلاصه بعد از باخت در بازی اول، به بازی دوم برابر آرارات رسیدیم. اولین بازی رسمی من بود و گل زدم. گلر آنها وازگن صفریان بود که بعدها به پرسپولیس آمد. بازی صفر – صفر بود که در دقیقه 70 همایون خان گفت دکتر بلند شو. آرارات آن زمان تماشاگران زیادی داشت و تماشاگرانش کلاس خاصی داشتند. فکرش را نمی کردم بازی کنم. من با تجربه تر شده بودم و می دانستم چگونه گرم کنم. کرنر شد و محمد دستجردی سانتر کرد و من با سر زدم داخل دروازه. همان بازی از فرط خوشحالی حواسم به کتونی نویی که خریده بودم نبود و آن را دزدیدند. بعد از آن بازی نوشتند ستاره جدید پرسپولیس ظهور کرد و ... بازتاب عجیب و غریبی داشت.

همایون بهزادی گفت حالا شدی مهره خودم
بازی بعدی ما با دارایی بود. (22 فروردین 1354) حالا آن دارایی که کلی ستاره داشت و قلیچ خانی هم آنجا بود. همایون اسامی را خواند و گفت دکتر سانتر. گیج شده بودم. همایون مرا کشید کنار و گفت اگر قلیچ خانی یک سر بزند تعویضت می کنم. هر جا رفت با او می روی. در یک لحظه کرنر شد. دارایی جلو کشید. آنجا برای اولین بار فهمیدم برای سرزنی باید دورخیز کنید. من همیشه درجا می پریدم. دارایی چی ها با هم هماهنگ کرده بودند که قلیچ خانی برود از بیرون هجده قدم حرکت کند و آنها توپ را بریزند روی نقطه کرنر. خلاصه توپ ارسال شد و این هم آمد و ضربه زد و شانس آوردم که گل نشد. آن زمان نیمکت ها پشت دروازه بود.  دیدم همایون دارد داد می زند دکتر مگر بهت نگفتم؟ ده دقیقه بعد برای ما کرنر شد و این بار هم من همان کار را کردم. آنها که مرا نمی شناختند رفته بودند صفر ایرانپاک را بگیرند. توپ را زدم و شدیم یک - صفر. بین نیمه آمدم داخل رختکن و همایون خان مرا بوسید گفت تو از حالا مهره من هستی. البته آن بازی در نهایت یک – یک مساوی شد و گل آنها را هم قلیچ خانی از روی نقطه پنالتی به ثمر رساند.
بازی چهارم گل نزدم و در بازی پنجم نیمکت نشین  بودم و از آن زمان دیگر به تعویض طلایی معروف شدم.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
*این مقطع برای تیم پیام بازی می کردم. این بازی با سعدآباد است و این بازیکن جوان هم محسن عاشوری است که بعدها آمد پرسپولیس. بعد از همین بازی من این محسن را به علی پروین معرفی کردم. من اینجا تازه دکتر شده بودم. محمودخان بیداریان سرمربی پیام شده بود و من کلا سه تا بازی برای آنها انجام دادم و 5 امتیاز آوردیم و تیم سقوط نکرد. من برای اجرای طرح پزشکی در رفسنجان زندگی می کردم. پنجشنبه و جمعه می آمدم و بازی می کردم و بر می گشتم. این بازی را یک بر صفر بردیم.

اولین دربی من
اولین دربی من همان در سال 1354 بود که بازی را سه بر یک باختیم.
همایون خان عصبانی بود و علیه خسروانی صحبت می کرد که اینها دوپینگ کرده اند.
در دومین دربی باز هم جنجال شد چون می گفتند توپ خوردبین گل نشده بود.
من فکر کنم 5 بار در دربی ها حضور داشته ام.

حشمت گفت مرا بدبخت کردی!
یک بازی داشتیم با ابومسلم که من آن را معجزه زندگی خودم می دانم. آن زمان حشمت خان مهاجرانی در پشت پرده ابومسلم قرار داشت. این بازی دو تا مانده بود به پایان جام که اگر ما می بردیم بازی آخر تشریفاتی می شد. آن سال (1355) هوشیارنژاد ، سردبیر تاج ورزشی نوشته بود تیمی که امسال 50 تا گل بزند ما 50 هزار تومان می دهیم.  تا قبل از آن بازی ما 44 گل زده بودیم.
بازی پنجشنبه بود. گفتند بیایید فرودگاه مهرآباد. هتل هم که نمی رفتیم. من امتحان سختی داشتم روز شنبه. لباس ورزشی هیچی با خودم نبردم. فقط کتاب هایم را بردم. گفتم همایون خان من امتحان دارم، اجازه بدهید بمانم و درس بخوانم. گفت مشهده، زیارته، بیا و درس بخوان و ما با تو کاری نداریم. خلاصه رفتم و بچه ها تمرین می کردند و من در اردو درس می خواندم. صبح روز بازی هم حسابی صبحانه و ناهار خوردم و وقتی تیم داشت به سمت استادیوم مشهد حرکت می کرد، همایون خان گفت یعنی نمی خواهی بیایی و بازی تیم را تماشا کنی ؟ دیدم حالت خوبی ندارد که نروم. رفتیم ورزشگاه و دیدیم جای سوزن انداختن نیست. ابومسلم هم با نفراتی چون میثاقیان، گل عرب و ... تیم ترسناکی بود. نشستیم روی نیمکت که در دقیقه 70 بازی صفر - صفر بود که همایون گفت: دکتر بلند شو گرم کن. ترسیدم بگویم لباس ندارم. کفش محمد خلعتبری را گرفتم. دادکان گفت اینها دو ساعته دارن بازی می کنن این الان می ره گل می زنه. محمد دستجردی قهقهه می خندید و گفت دکتر برو کار را تمام کن. خلاصه ما رفتیم داخل زمین. یک توپ عسگرخانی زد، یعقوب فاطمی مقدم با سر برگرداند و جلوی دایره وسط زمین رسید به ما که دیدم اکبرمیثاقیان دارد می رسد و من از همانجا شوت زدم. دو هزار بار دیگر بزنم شاید به دروازه نرسد. از ترس میثاقیان زده بودم. توپ رفت کنج دروازه و بازی را یک بر صفر بردیم. شب آمدیم دیدم حشمت خان آمده است. گفت به تیم  جوانان دعوت شدی ولی بدان که با این گل مرا بدبخت کردی پسر.
ما اینجا بردیم و استقلال مساوی کرد و قهرمان شدیم.

50 گل زدیم و جایزه 50 هزار تومانی را بردیم
بازی آخرمان با راه آهن بود. گل هایمان هم تعدادش به 45 رسیده بود و 5 تا گل دیگر برای بردن جایزه 50 هزار تومانی می خواستیم. در آن بازی پرسپولیس دو تا زد و شدیم 47 گل. رضا وطنخواه اعتقادات عجیبی داشت که جالب بود. مثلا  وقتی می خواستیم از رختکن خارج شویم میله های لباس را کج می کرد و می گفت اگر اینجوری نباشد نمی بریم و یا می گفت من باید نفر سوم بروم داخل زمین تا نبازیم و ... بعضی وقت ها هم علی پروین داستان هایی داشت و مثلا کاپیتان بود و دیر می رفت داخل زمین. آن بازی من ذخیره بودم. یک گل دیگر زدیم و شدیم 48 گله و من رفتم داخل زمین. تماشاگران استادیوم می گفتند: دکتر، دکتر... لطف خدا شامل حال ما شد و دو گل زدم و 50 گله شدیم و جایزه را بردیم. یادم هست آن مبلغ را فرستادند. هوشیارنژاد با خانمش آمد در مراسمی و آن مبلغ را داخل پاکت به ما دادند.

هنوز هم حسرت آن توپی که گل نشد را می‌خورم
در آخرین دوره جام تخت جمشید که به طور کامل برگزار شد ما اگر بازی آخر برابر پاس (7 بهمن 1356) را می بردیم به جای پاس قهرمان می شدیم. بازی صفر – صفر مساوی شد و آنها قهرمان شدند.محمد دستجردی نامزد کرده بود و نامزدش هم آمد استادیوم. من رزرو بودم، محمد دستجردی رزرو بود. محمد رزمجو رزرو بود. محمد صادقی به خاطر مصدومیت روی نیمکت بود . می خواهم بگویم چند تا محمد روی نیمکت بودیم. سرمربی به من گفت محمد بلند شو گرم کن. من شیطنت کردم. گفتم آقای دستجردی با شما است چون دیده بودم با نامزدش آمده و دوست داشتم او بازی کند. او که بلند شد سرمربی داد زد: محمد دکتر... رفتم گفتم آقا مهراب این با نامزدش آمده، گفت اوکی، هر دو بروید داخل زمین. آن روز من یک توپ زدم در دقیقه آخر که قفلساز گرفت. آن توپ اگر گل می شد قهرمان می شدیم اما قفلساز ، گلر پاس توپ را رد کرد.هنوز حسرت آن توپ را می خورم. این محمد دستجردی خیلی بدشانسی می آورد. یک بار با مینی ماینر تصادف کرده و رفته بود بالای درخت. صفرایرانپاک خدابیامرز بهش گفت: آخه گنجشک اون بالا نمی ره که تو با مینی ماینر رفتی!

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
*این تصویر به بازی پیشکسوتان مربوط می شود. من و فرشاد پیوس که 10، 15 سال از او بزرگتر هستم. شماره 17 پرسپولیس را اول من می پوشیدم و بعد فرشاد پوشید و بعد از او مهدوی کیا. من این شماره را خیلی دوست داشتم و با این شماره 51 گل برای تیمم زدم.


این فضای زشت را در گذشته نمی دیدیم
 در گذشته رقابت بین دو تیم پرسپولیس و استقلال اینگونه نبود. این فضا را نداشتیم که همه به هم توهین کنند. بیشترین دوستان من از تیم جوانان استقلالی بودند. محرم عاشری، اصغر حاجیلو و ... دوستان من بودند. آن زمان معلم داشتیم. اشخاصی مثل عباس رضوی، حشمت مهاجرانی و اصغر شرفی بودند که ما را مجبور نمی کردند کارهای غیر اخلاقی انجام دهیم یا خشن بازی کنیم. همه مشکلات امروز ما از نداشتن معلم است. همه چیز در برد و باخت خلاصه نمی شد. همین همایون خان بهزادی می گفت بروید تلاش کنید و اگر باختید با من. حتی مهراب این را می گفت.

گفتند پرسپولیس را قدرتمند کنیم یا استقلال را تضعیف!
یک مدیرعاملی در راس باشگاه پرسپولیس قرار گرفت. از بخش صنعت آمده بود و جلساتی را برگزار می کردند. یک جلسه بود که دکتر برومند و محمد پنجعلی و بنده حضور داشتیم. رسانه ها تیتر زده بودند این قویترین هیات مدیره تاریخ پرسپولیس است. رئیس سازمان تربیت بدنی هم آقای هاشمی طبا بود. آنجا یک تضادی مرا خیلی ناراحت می کرد. یک روز که جلسه داشتیم آن آقای مدیر گفت ما باید یک پرسپولیس قوی درست کنیم. من خیلی خوشم آمد اما بعدش گفت اگر نتوانیم پرسپولیس را قوی کنیم باید تیم مقابل (استقلال) را ضعیف کنیم. من نفهمیدم منظورش چیست. سپس گفت آنها دو تا بازیکن خوب دارند یکی عابدزاده و دیگری نامجومطلق. باید آنها را  بیاوریم اینطرف. من مخالف بودم. گفتم این کار را نکنید، فوتبال آسیب می بیند. گفت دکتر شما هنوز آماتوری فکر می کنید. خلاصه بعدا همین کار را از انجام دادند. یادم هست همان روزها وقتی عابدزاده برای تیم ما بازی کرد اسامی خانواده های بازیکنان روی سکوها شنیده شد و نطفه فحاشی ها به بازیکنان و خانواده هایشان بسته شد. بعد پرسپولیس استانکو را آورد و من سرپرست تیم جوانان هم بودم. چند بازیکن خوب مثل میناوند، مهدوی کیا، مومن زاده از همان تیم چهره شدند.

زمان حضورم در تیم جوانان یک جلسه داشتیم در بحرین که این بچه ها گریه می کردند در حالی که باخت نداشتند. گفتم بچه ها شما تلاش کردید اما یادتان باشد که ما فقط شب امتحان درس خواندیم. یادم هست سرمربی آن تیم تازه در آن سطح مربیگری را تجربه می کرد. به ایشان گفتم چرا با مربیان دیگر تیم های خارجی صحبت نمی کنید؟ می خواستم او را به فضای اجتماعی بکشانم. یک روز مرا کشید کنار گفت آقای زادمهر می دانید ما چرا باختیم؟ فلان بازیکن باعث باخت ما شد چون شاگرد آقای ایکس بوده و به او گفته بازی نکن. گفتم خواهش می کنم این مسائل را مطرح نکنید چون درست نیست.

چرا زود خداحافظی کردم؟
سال 57 انقلاب شد. 17 شهریور بازی استقلال و پرسپولیس بود که من رادیو را روشن کردم که گفت بازی کنسل شده است. دیگر فوتبال رو به تعطیلی رفت. یک عده آمده بودند در ورزش که به دنبال تصفیه حساب های شخصی بودند. ما هم شده بودیم والیبالیست و در همان بولینگ عبده والیبال بازی می کردیم. علی آقای پروین هم در والیبال پاسور خوبی بود. حرکت دوبل را ما آن زمان انجام می دادیم. یک اتفاقاتی افتاد و یک سری خواسته ها از ما داشتند که من دیدم از فوتبال دور شوم بهتر است. چند نفر هم در تیم ما بودند که آتش تندی داشتند و ما با آنها کنار نمی آمدیم. بهتر بود که فوتبال را کنار بگذارم. چند بازی برای سعدآباد انجام دادم که آن هم دلیل خاصی داشت. برای یکی از نزدیکانم مشکلی ایجاد شده بود و دنبال کار او بودم و دستم به جایی بند نبود. به من گفتند آقای مهدی اربابی  می تواند کمک کند. ایشان مرا می شناختند و و رفتم گفتم این مشکل برای یکی از نزدیکانم ایجاد شده و ...
هی می رفتیم پیش ایشان تا اینکه یک روز گفت دوست داری برای سعدآباد بازی کنی و من هم دیدم چاره ای نیست و به خاطر فردی که از نزدیکانم بود رفتم و چند بازی انجام دادم. محسن عاشوری را هم آنجا دیدم و به پرسپولیسی ها معرفی اش کردم.

از دایی سوءاستفاده تبلیغاتی کردند!
ایران نبودم. آقای امیرخادم تماس گرفت و گفت من شماره تلفن شما را از حمید استیلی گرفتم و می خواهیم در هیات مدیره کمک کنید . علی دایی سرمربی پرسپولیس بود و چند تا باخت داده بود. آقای سیاسی هم مدیرعامل بود. قبل از اینکه ما برسیم اینها در جلسه ای درباره علی دایی تصمیم گرفتند. در جلسه من گفتم جلسه هیات مدیره معنایی ندارد وقتی شما خودتان تصمیم می گیرید. من نمی خواستم دایی و پرسپولیس خراب شوند. من با علی دایی در سایپا کار کرده بودم. من مخالف برکناری دایی نبودم اما معتقد بودم او را سوزاندند. در زمان سایپا هم وقتی مربی خارجی تصمیم به جدایی گرفت ما با امتیازات خوبی شانس اول قهرمانی بودیم چون آن مربی تیم خوبی ساخته بود. با تیم دوم 4 یا 6 امتیاز اختلاف داشتیم. من گفتم الان که تیم سرمربی ندارد کارها را به ابراهیم صادقی ، کاپیتان تیم بسپارید. آن زمان مردم علیه دایی موضع داشتند چون بعد از جام جهانی بود. من علی دایی را دوست داشتم و معتقد بودم او باید در کنار ابراهیم صادقی باشد. دو هفته بعدش هم با پرسپولیس بازی داشتیم. همان بازی که دایی و شیث رضایی درگیر شدند و ... یهو دیدم مدیر وقت سایپا گفت: هیات مدیره مرکزی گفته اند علی دایی چون همه جا می گویند «سایپای دایی» . یعنی از این بچه سوءاستفاده تبلیغاتی کنند.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!

از فوتبال فرار کردم!
یک کسی که آمد و خالصانه برای باشگاه خرج کرد آقای حمید سیاسی بود. ایشان پول همه مربیان را داد. بعد آن اتفاقات افتاد و روانه زندان شد. آن زمان برای پرسپولیس 35 میلیارد خرج کرد. بعد هم داستان دانشگاه پرسپولیس پیش آمد که ما یعنی آقایان کاشانی، کلانی و بنده آن را راه اندازی کردیم و آمدند حساب های ما را بستند و ... بنده از این فوتبال فرار کردم چون کار دست متخصص نبود. ما سال اول که دانشگاه را راه انداختیم 1200 دانشجو داشت. بعد شد 2000 دانشجو و ... آقایان خیال کردند اینجا خبری است و وزیر گفت خب ، چرا ما خودمان این کار را انجام ندهیم؟! گفتیم اوکی برای شما . فقط درش را نبندید. البته این را هم بگویم این کار نیت خیر رویانیان ،  مدیرعامل قبلی پرسپولیس بود. ما رفتیم اما موسس دانشگاه بودیم. دو سال از این داستان گذشته بود که دیدیم تلفن مان قطع شد و حساب هایمان مسدود. چون اعلام شده بود دانشگاه پرسپولیس درآمد دارد برای آن مالیات بریده بودند و آن مالیات افتاده بود گردن ما که هیات موسس بودیم. بنده خدا آقای کلانی و مرحوم کاشانی و بنده افتادیم در دردسر. رفتیم پیش وزیر گفتیم آمدیم مملکت را آباد کنیم خانه مان خراب شد. این برای خودتان و ما را رها کنید. از آن تاریخ بنده رفتم کنار، آقای کاشانی هم که به رحمت خدا رفتند و ...

علت موفقیت پرسپولیس فقط یک نفر است!
شما می دانید چرا این پرسپولیس موفق است؟ علتش فقط و فقط یحیی گل محمدی است. آدم باهوشی است. زمان تیم ملی هم وقتی بنده طرح مسئله و معما می کردم همه را یحیی حل می کرد. خودش هم قبلا معلم بوده و با بچه ها کار کرده است. مهمتر از همه اینکه بین بچه های تیمش تبعیض قائل نمی شود. تنها ایرادی که من به ایشان می گیرم این است که چرا از کریم باقری حمایت نمی کند؟ قبل از آن هم برانکو علت موفقیت پرسپولیس بود. من از نزدیک می دیدم که برانکو چگونه کارهای روانی انجام می داد. مثلا در جمع به بازیکن می گفت آفرین که اینجا پاس خوب دادی و ... اما بعد صدایش می کرد در اتاق دربسته ایراداتش را یادآوری می کرد. یک بار ندیدید برانکو در مصاحبه های خود بد صحبت کند. حتی در گذشته خود علی پروین هم با روش خودش کارهایی را انجام می داد که بازیکنان پرسپولیس برایش بازی می کردند و افتخار می آوردند. البته آن شیوه الان فکر نمی کنم دیگر جواب بدهد.علی آقا تیم خودش را خوب می شناخت اما از تیم های مقابل خیلی شناخت نداشت.

بلایی که علی پروین سر محرمی آورد
 یک روز من رفتم سر تمرین پرسپولیس، آقای کماسی (بدنساز اسبق پرسپولیس) داشت تمرین می داد. داوودیه بودند. یهو مجتبی محرمی دیر آمد و علی آقا هم با سبک خودش بهش حمله کرد. گفت علی آقا پدرم مریضه تو بیمارستان اجازه بدهید بروم. گفت برو بهش سر بزن و تا مجتبی رفت به یک نفر از اطرافیانش ماموریت داد با موتور تعقیبش کند. مجتبی فهمیده بود که آدم علی پروین در حال تعقیب کردنش است و بعد از چند دور چرخیدن برگشت سر تمرین گفت : علی آقا، ببخشید پدرم بیمارستان نیست! پروین هم گفت برو لخت شو تمرین کن. سپس به کماسی با همان لحن خودش گفت این را آنقدر تمرین بده تا بالا بیاورد. هر وقت بالا آورد تمرینش تمام است. خلاصه آنقدر این بنده خدا را سربالایی بردند که داشت از حال می رفت. آخر سر بهش گفتم بابا ما کار و زندگی داریم و تو هم زن و بچه داری، دست ببر داخل دهانت، خاک بخور، یک کاری بکن که بالا بیاوری و خلاص شوی!

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!
* این مدل ریش آن زمان ها مد شده بود و منم دوست داشتم این مدلی ریش بگذارم. مدل ریش یکی از خواننده های آن زمان بود.  اینجا هم در جوانان پرسپولیس بازی می کردم و هم در بزرگسالان.

پروین گفت محمود ، اینو بکش بیرون، پررو می‌شه!
یک خاطره دیگر از روش های علی آقا برایتان تعریف کنم. یک بازی بود که من هم کنار اینها روی نیمکت نشسته بودم. مجتبی کرمانی مقام  ، مهاجم پرسپولیس آن روز دو تا گل زد. دقیقه 80 علی آقا گفت: محمود(خوردبین) ، اینو عوضش کن پر رو می شه! گفتم چرا علی آقا چرا؟ گفت: دکتر تو نمی دونی. اینو دیگه نمی شه جمعش کرد.
یک بار هم رفته بودم مجلس ختمی در میدان هفتم تیر که نمایشگاه علی آقا آن نزدیکی ها بود. ما زود رسیدیم. علی گفت بیا نمایشگاه با هم برویم ختم. نشسته بودیم که دو تا بازیکن تیم امید آمدند. خب ، اینها را می شناختم. جواد منافی بود و بهزاد داداش زاده. طفلک ها سرشان را انداخته بودند پایین. سعید ترابی گفت علی آقا اینها بازیکنان خوبی هستند. علی آقا گفت: شما دو نفر دوست دارید پرسپولیس را؟ گفتند ما عشق این تیم هستیم. علی آقا اصلا اینها را نمی شناخت و گفت کدوم پست بازی می کنید؟ گفتند هر جا شما بگویید! بعد علی به ترابی گفت: سعید با اینها قرارداد ببند. دو نفر که رفتند دوباره به ترابی گفت: به کوچیکه 80 هزار تومن بده و به بزرگه  90 تومن. گفتم علی آقا معیارتون چی بود برای این مبلغ ؟ گفت ولش کن دکتر جون.

دکترمحمدرضا زادمهر در هزار توی زمان: از این فوتبال فرار کردم!

ای کاش مدیریت پرسپولیس با بازیکنان مستقیم صحبت می‌کرد
باید بپذیریم باشگاه پرسپولیس از همه اسم ها بزرگتر است. بعضی وقت ها وقتی مدیریت با بچه ها روراست نباشد داستان هایی مثل قضیه بیرانوند پیش می آید. مثلا مدیر باشگاه می توانست برود به بازیکنان تیم بگوید ما امسال در لیگ قهرمانان آسیا هستیم و اگر جزو سه تیم اول شویم رقم بالایی را از " ای اف سی " پاداش می گیریم. آیا حاضر هستید ما مثلا 150 میلیارد به بیرانوند بدهیم و بماند و تیم در مسیر موفقیت در آسیا قوی تر شود؟ اگر قبول کنید در نهایت رقم خوبی به باشگاه و به همه شما می رسد. اینها را مستقیم با تیم مطرح نمی کنند و مباحث می رود در رسانه ها و ...
مدیران باشگاههای ما باید با بازیکنان بهتر رفتار کنند. مثلا وریا غفوری چه کار کرده بود؟ او می خواست ادای تختی را دربیاورد. درباره کولبرها مطالبی را منتشر کرد. مدیریت باشگاه استقلال می توانست او را صدا کند و بگوید وریا جان ، می دانیم دغدغه داری اما بهتر است در این مقطع که شرایط حساس است یواش تر بروی و ... خب ، چه شد؟ او را کنار گذاشتند!




انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
بهزاد روحانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۷
مرسی مصاحبه خواندنی بود
پربازدید ها