حتی نامش، عاشقانه است...
برای تیمی که در یک شهر کوچک بندری، در کنار مردابی با شهرت جهانی، پا می گیرد، باید خیلی چیزها مهیا باشد تا بتواند سری میان سرها در آورد. فوتبال روزگاری ورزش فقرا بود! پابرهنه هایی که اگر توپ پلاستیکیشان تبدیل به توپ چهل تیکه سپید و سیاه زهوار در رفته می شد، هفت شب رویای بهشت را می دیدند. پابرهنه هایی که اگر زمین و زمان به هم می رسید و از آسمان یک جفت کفش درجه سه فوتبال در بغلشان می افتاد، آن را در رختخواب هم از خود جدا نمی کردند! پابرهنه هایی که هم اکنون کفش و توپ داشتند، اگر یک زمین خاکی با دو تا دروازه هفت متری ساخته شده از تیرهای چوبی برایشان مهیا می شد، انگاری به آخر آرزوهاشان رسیده اند...
فوتبال دنیا، حتی در حرفه ای ترین و بالاترین سطحش، مدیون همین پابرهنه هاست. یادم می آید که یکی از دوستان مطبوعاتی، تعدادی کودک کار را جمع کرد و با هزار تمنا و خواهش از «صاحبانشان» ، هفته ای چند ساعت مرخصی برایشان ترتیب می داد و با آنها فوتبال بازی می کرد. وقتی او از شوق و ذوق این کودکان بی پناه و استعدادهای بی نظیر آن بدن های خسته می گفت، وقتی از شادی بی انتهای آنان از دریافت چند جفت کفش معمولی می گفت، اشک شوق در چشمانش جمع می شد. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم، 90 درصد فوتبالیست های نامی ما، از میان چنین پابرهنه هایی بیرون می آیند، نه از مدارس فوتبال باسمه ای که «ناندانی» از ما بهتران است، نه «مدرسه»...
دریا... قایق... ملوان
طبیعتا در یک شهر بندری، شغل «خاص» ساکنانش «ماهیگیری» است و گردش زندگیشان در گرو قایق و دریا... بخصوص در نیم قرن پیش که یک دریای خزر بود و یک شوروی و ما، و فعالیت های تجاری و حمل و نقل آنچنانی در آنجا انجام نمی شد. پس دور از ذهن نیست که ناخدای این قایق ها را ملوانان کشتی اقتصاد آن شهر بدانیم.
دریا، قایق، ملوان... حالا ما دریایی داریم و در کنارش بندری، که بزرگترین بازیکن تاریخ فوتبالش «قایقران» نام دارد و معروفترین باشگاه فوتبالش، «ملوان». می بینی؟ برای این مردم، «عشق» انگاری در همین واژه های ساده خلاصه شده. دنیایی کوچک، که حاوی تمام زیبایی های ذهنی مردمان دریاست...
***
«عشق» کلید حل بسیاری از مشکلات است. باشگاهی که تحت مالکیت یک نیروی نظامی، یعنی نیروی دریایی کشورمان بود، به پشتوانه همین عشق و همان نوجوانان پابرهنه، با همت بزرگمردانی چون «صالح نیا» و خیلی های دیگر، آنقدر قوی شد که حتی لرزه بر تن تیم های پایتخت می انداخت. تیمی با پیراهن سپید و آبی، که آبیش بی هیچ توضیحی، نماد دریاست و سپیدش...
آنها که خرامیدن «قو» را در آب های نیلگون دیده اند، می دانند که آبی و سپید، چه ترکیب زیبا و رویایی بی نظیری را تشکیل می دهند. و اینگونه، «ملوان بندر انزلی» شد «قوی سپید انزلی»! قویی که هم زیبا بود، هم قوی...
آغاز مشکلات
اما شاعر می گوید:
«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...»
فوتبال ایران، هرگز «حرفه ای» نشد! در واقع، آنچه بر سر فوتبال ایران آمد، ورود پول بی حساب بود. پولی که علیرغم تمام شایستگی ها و توانایی فوتبال برای «درآمدزایی»، «مال» خود فوتبال نبود. بزرگی همیشه می گفت: «در این دنیا، دیگر هیچکس کسی را مجانی ماچ هم نمی کند»! پول بی حساب دولت برای چه به جیب فوتبال می ریزد؟ «هوادار متمول» از کجا اینهمه پول می آورد، و برای چه منفعتی آن رقم پر از صفر را خرج می کند؟ این پول ها چرا آمد و می آید، و چرا هیچ اراده ای پشت رمزگشایی از این «پول ریزی» وجود ندارد، بماند. بحث بسیار پیچیده ای می طلبد که شاید نیازمند عبور از خطوط قرمز باشد. اما هر چه هست، فوتبال حتی یک دهم آنچه نیاز دارد را از نان بازوی خود ندارد! که اگر داشت، تیم های پرتماشاگر، خوشبخت تر از تیم های بی تماشاگر بودند. که تیمی همچون «ملوان» می توانست به پشتوانه تماشاگر و تاریخش، در «حق پخش» و «تبلیغات» و «بورس» و خیلی چیزهای دیگر، جلوتر از خیلی تیم ها باشد و هر سال کاسه خجالت آور «چه کنم» را در دست نگیرد و دوره نیفتد. ملوان و این بی خانمانی که هر سال ناز نیروی دریایی و استاندار و فرماندار را بکشد؟!!! اما، گفتیم، عشق، خیلی کارها می کند. این عشق، در کنار غیرت و تعصب و جوانمردی مردمان بندر، باعث شد ملوانان بارها از اسب بیفتند، اما از اصل نه! هرگز بخاطر نداریم که آنها بعد از هر سقوط، خوار و خفیف شوند. آنها مانند تیم های ریشه داری همچون تراکتور و نساجی و... همیشه دست روی زانوان خود گذاشتند و برخاستند و دوباره شدند همان قوی سپید زیبا و دلبر انزلی!
آنچه ملوانان دارند و دیگران ندارند
از تراکتور و نساجی و... و شباهت آنها با ملوان گفتیم. اما در حالیکه مطمئنیم تراکتور خیلی خیلی بیشتر و نساجی احتمالا بیشتر از ملوان هزینه کرده، چرا به اندازه ملوان موفق نبودند؟
برای درک علت، بهتر است این بار به تفاوت آنها بپردازیم.
1-تداوم بومی گرایی: ملوان هرگز خالی از بازیکن و کادر بومی نبوده. حتی امروز که کوچ جمعی مربی و بازیکن از این باشگاه به آن باشگاه رایج شده، تعداد زیادی از نفرات این باشگاه را بومی ها تشکیل می دهند که شکست احتمالی تیمشان باعث می شود تا هفته ها نتوانند به خیابان بروند و چشم در چشم مردم و طرفدارانشان شوند! قبلا هم گفتیم که در فوتبال حرفه ای، بومی گرایی و اینجور شعارها جایگاهی ندارد. اما وقتی مثلا ما در حیاط خانه مان درخت پرتقال داریم، خنده دار نیست برویم بازار و کیلویی خدا تومن پول پرتقال بدهیم؟ آذربایجان و مازندران و گیلان، از مهدهای بازیکن پروریست. بازیکنان و مربیان این استان ها در تیم های دیگر، ستون تیمشان هستند. اینکه نتوانیم، یا بدتر از آن، نخواهیم آنها را جذب کنیم و بعد برویم پکیج «بازیکن – مربی» استخدام کنیم، قطعا قسمتی از آن عِرق و جدیت مورد اشاره را نخواهیم داشت! بخصوص در فوتبالی که بارها گفتیم؛ بازیکنانش فقط پسوند حرفه ای را به دوش می کشند و مبلغ قراردادشان نجومی است ولی از تفکر حرفه ای فرسنگ ها فاصله دارند.
2-حفظ حرمت بومی ها: فرهنگ حفظ حرمت و احترام بومی ها باعث دلگرمی و تداوم تعصب قدیمی ها می شود... البته اکثریت آنها. در همین تیم ملوان، یک نسل بسیار مستعد داشتیم که از دل آنها بازیکنانی در آمد که بعدها ستاره سرخابی های محبوب پایتخت شدند. «پژمان نوری» ، «مازیار زارع» ، «جلال حسینی» و... که خیلی زود به پایتخت آمدند و در تیم هایشان ستاره شدند. ولی بجز این آخری، دو تای دیگر همین سال گذشته وقتی دیدند تیمشان به آنها احتیاج دارد، در قامت مدیر و مربی، آبرو و احترام خود را در طبق اخلاص گذاشتند و با «کمترین» امکانات، آن تیم را در لیگ حفظ کردند. شاید باید بپرسیم، پژمان ها و مازیارهای نساجی و تراکتور کجا هستند؟
3-در شهرهای کوچک، همه با هم آشنا و بسیاری با هم فامیلند. امروز وقتی یک تیم محلی در شهری کوچک بازی دارد، هر کدام از بازیکنان بومی، چند ده نفر از دوستان و هم محلی ها و فامیل خود را به ورزشگاه می کشانند. همین مسئله، باعث یک حمایت معنوی تضمین شده برای تیم می گردد. چیزی که حتی در تیم های بزرگ پایتخت هم کمتر دیده می شود...
سقف موفقیت...
کسانی که فوتبال را بطور جدی دنبال می کنند، می دانند که موفقیت یک تیم در مقطعی از یک فصل ممکن است در مقاطع دیگر تکرار نگردد. ما در فوتبال خودمان یک تجربه عجیب و غریب داشتیم. برق شیراز، در پایان نیم فصل یکی از دوره های لیگ ایران صدرنشین بود. اما در پایان فصل به دسته پایینتر سقوط کرد!!! پس نمی توان به موفقیت فعلی ملوانان به عنوان تضمینی برای ادامه این موفقیت ها نگاه کرد. حتی سوابق تیم و مثلا قهرمانی در جام حذفی فلان دوره را هم نمی توان متضمن یک پایان رویایی در این فصل دانست. چون باز هم می توان همان برق شیراز را مثال زد که سابقه قهرمانی در جام حذفی را داشت! شاید همینکه ملوانان علاوه بر نتیجه گیری، خوب و تماشاگرپسند بازی می کنند، مهمترین نقطه امید برای ادامه موقیت هایشان باشد. پس از آن، همان ارتباط معنوی تنگاتنگ بین تماشاگر و اعضای تیم، می تواند متضمن تداوم موفقیت هایشان باشد. اما...
ویروس های خطرناک...
موریانه های فوتبال ایران، همیشه منتظر لقمه های چرب و نرم و سفره های رنگین هستند. این موریانه ها که اسمشان را «ایجنت» می گذارند اما بواقع «دلال» هستند و شامه قوی هم دارند، با وعده های آنچنانی، می توانند هر مدیری را خام کنند. حیف است تیمی که خوب بازی می کند، خوب نتیجه می گیرد، پیشینه بسیار پرباری دارد، و اکنون هم مورد تحسین همگان است، برای زیاده خواهی و نیز وسوسه رتبه های بالاتر، با چنین افرادی دست دوستی دهد.
همچنین، علیرغم جنتلمن بودن و همراهی اکثریت ملوانی های قدیمی، ممکن است تک و توک باشند افرادی که خودخواهی و حسادت بر آنها چیره شده، و دست به تخریب این تیم دوستداشتنی بزنند.
اگر این دو ویروس وارد کالبد ملوانان نشود، شخصا اعتقاد دارم، ملوانان، امسال یک سال رویایی را خواهند داشت. به انتظار می نشینیم...
*دکتر محمد(شهریار) شفائی