16 سال پس از آن روز تلخ
یک روزی یک جایی خبر آوردند روبرتو باجو از فوتبال خداحافظی کرد. انگار خداوند ستاره های امروزی را خیلی دوست دارد که در عصری هستند که خبر از محبوبیتِ روبرتو باجو و آن ساق های آسمانی اش را ندارند. همان بازیکن هایی که با کوله باری از القابِ خوش آب و رنگ، گاهی توسطِ هوادارانشان هو می شوند و گاهی هم مردم مجسمه شان را خرد می کنند. چه کار به ستاره ها دارم، می دانم آنها اعجوبه هستند، بی نظیر هستند، شوت های خوب می زنند و چندنفر را در یک صحنه دریبل می زنند، کلی محبوبیت و میلیون ها چشم در تعقیب دارند. همه حرف ها قبول. اما مساله اینجاست وقتی صحبت از محبوبیت باشد روبرتو باجو با همان زانوهای زوار دررفته اش که داغِ یکبار درست دویدن را روی دل هواداران گذاشته بود، می ارزید به خیلی از ستاره های امروزی. مگر کسی باور می کند بازیکنی وجود داشته باشد که به هرشهری کوله بار بست و رفت در ردای یک ستاره ماندگار پرستش شد؟ آخر مگر چنین رویدادی را کسی که ندیده است می تواند بپذیرد؟ مگر می شود به هوادارانِ امروزی گفت یک روزی یک بازیکنی بود با موهای دم اسبی، که روی دوش می آمد و روی دوش می رفت، آخر مگر می شود برای امروزی ها نوشت روبرتو را «اجین» فریاد زده بودند- انسان هایی که هرگز نمی میرند-. حق دارند باور نکنند، بخندند و رد شوند.
یک روزی یک جایی کاپیتان برشا، در نزدیکی های محوطه اینترمیلان همچون یک فرمانده ایستاده بود. دروغ چرا، توان برگشتن نداشت، صحبت از زخم های کهنه روبرتو بود. آهسته آهسته، لنگان لنگان خودش را به میانه زمین می کشاند. از آن سو اینترمیلان هجوم می برد برای گلهای بعدی. در یک صحنه «خاویر زانتی» بازی را رها کرده بود و دیگر میلی برای نفوذ نداشت. آهسته به طرف روبرتو در میانه های زمین رفت و چند کلمه ای حرف زد و به سرعت دور شد. سالها از آن روز گذشت و روبرتو باجو تعریف می کرد «آن روز زانتی به من گفت آرزو دارم مثل تو باشم روبرتو اما هرگز به این محبوبیت نخواهم رسید». این جمله وقتی قابل درک می شود که یادمان بیاید آن را کاپیتان و مرد وفادار اینترمیلان که سالها جنگ «الکاپیتانو» رو در میلان به پا داشته بود، به خسته ترین کاپیتانی که نای راه رفتن را هم نداشت، گفته بود.
بمب های نقل و انتقالات را فراموش کنید، که لوکاکو آمده و موراتا رفته، نمی دانم دوناروما می آید و هامس رودریگز نمی آید. بمب نقل و انتقالات فقط همان روزی بود که خبر آوردند روبرتوباجو در فرودگاه پره تولا سوار بر طیاره شد و ساعتی بعد در فرودگاه کاسله تورین بر زمین نشست. چهارروز آشوب و شورش در فلورانس و شـکسته شدنِ در و پنجره باشگاه فیورنتینا ذره ای از این داغ کم نکرده بود، روبرتو رفته بود. شده بود نمادِ آزادی. افسانه نبود، رویا نبود، او از مکتبِ بودا بود. دیگر گفتن ندارد اما فلورانس همواره مهدِ اشک بود، چه می خواهد گابریل باتیستوتا روی دوشِ یاران اشک ریزان جشنِ گل بگیرد، چه می خواهد متهمِ چشم زاغ با گوشواره و موهای فرفری شهر را ترک کند.
یک روزی یک جایی توپ در دستِ راستش بود و به طرفِ کلودیو تافارل قدم برمی داشت، آرام بود. لحظاتی بعد با سری پایین و دستی بر کمر تصویری کـه از روبرتو در جامِ جهانی 1994 برای همیشه ماندگار شد و عکاس هایی که برای مرواریدهای چشمانِ افسانه ایتالیا تا زانو خم میشدند تا با ظاهر کردنِ بزرگترین تراژدی فوتبال در اتاقِ تاریک قهقهه هایی بلند برای پرفروش ترین تصویرِ سال بزنند. تصویری که حتی برای مردم برزیل هم زیبا نبود تا روماریو هم بگوید «فوتبال بی رحم است اگر اعتقاد ندارید روبرتو را به یادتان بیاورید».
روبرتو باجو از معدود ستاره هایی بود که در تمامی تیم های بزرگِ ایتالیا بازی کرد و محبوب ماند. زمانی که نامِ «سری آ» برای هر کشور و لیگی هراس داشت. سری آیی که سردبیر بزرگ انگلیسی وقتی به ملاقاتِ آرسن ونگر رفت و حرف های آرسن ونگر را در سالروز گل فیورنتینا به آرسنال شنید یک تعبیرِ معرکه را نوشته بود. آن روز آرسن ونگرِ بزرگ خیره به زیرسیگاری اش گفت: «او فقط به قصدِ کشتن شوت زد». روبرتو در آن سری آی وحشتناک روبرتو باجو شد. سال هایی که توپ طلا و افتخارات در همان سری آی نسیان گرفته دست به دست میشد. قصه محبوبیتِ روبرتو را نیازی نیست در کتاب ها یا مستندات خواند و دید. محبوبیتِ روبرتو فراتر از سال ها مصدومیتی بود که پاهایش را از بین برده بود تا هربار بگوید «جراحی هایی که روی زانویم شد نحوه دویدنم را تغییر داد و هیچوقت نمی شد به دلخواه خودم بدوئم»، اما هربار که از درد فکرِ خداحافظی می افتاد شهر و ملتی او را صدا می زدند و او باز با همه درد می دوید. و چه زیبا گفت مادرش: «روبرتو ام با عشق فوتبال می کرد».
آخرین مصاحبه
بیتردید باجو یكی از محبوبترین بازیكنان تاریخ فوتبال كشور چكمهای اروپاست. پسر طلایی كالچو باید در خانهی میلان، همان تیمی كه فصل 96 با آن اسكودتو را فتح كرده بود، فوتبال را كنار گذاشت. ستارهی برشا در جشن قهرمانی میلان بیگانه و تنها نبود. روبرتو باجو در تمام ورزشگاههای كشور ایتالیا دوست داشتنی بود. پدیدهی دههی نود فوتبال ایتالیا پس از پایان بیست سال دوران حرفهایش در سن سیرو گفت: لحظهای بینظیر و سرشار از احساس بود. از میلانیها به سبب تشویقهایشان قدردانی میكنم، این آخرین دیدار من بود. میدانم كسانی هستند كه علاقهای به من ندارند. اما عشق این همه هوادار كمك كرد تا با این شرایط كنار بیایم. فكر میكنم هیچ راهی بهتر از این برای خداحافظی از جهان فوتبال وجود نداشت.
در سن 18 سالگی عمل جراحی سختی بر روی پای روبرتو باجو انجام شد.این عمل حرفه ستاره برشا را تحت تاثیر قرار داد: من با این زانوها همواره رابطهی دوگانهای میان عشق و نفرت داشتم. این پاها لذت فراوانی به من چشاندند، اما با سپری شدن زمان دردهایشان بیشتر شد و شیوهی دویدنم را خراب كردند. چند تاسف بزرگ در دوران حرفهایام همیشه آزار دهنده بودند. ضربهی پنالتی در دیدار جام جهانی 1994 یكی از آنها است. اما هنگامی كه به گذشته بازمیگردم میبینم كه پس از بیست سال ،بازنشستگی خود را با لذت فراوانی جشن میگیرم، این پیروزی بزرگ برای روبرتو باجو است.
زندگی باجو
فوتبال. آیا واقعاً اینطور جذاب است؟ نه مطمئناً... اما شکی وجود ندارد که بازیهای فوتبال بدون وجود روبرتو باجو خیلی جالب نمیشد. سپس ما باید از فیوریندو و ماتیلدا تشکر کنیم زیرا آنها یک چنین قهرمانی را به دنیای شگفتانگیز فوتبال هدیه کردند. قهرمانی که همیشه در دلها میماند و هیچگاه فراموش نمیشود. روبرتو باجو در 18 فوریه سال 1967 در کادونو که شهر کوچکی در شمال ویچنزا در ایتالیا است به دنیا آمد او در خانوادهای رشد یافت که قبلاً صاحب 5 فرزند بودند (جیانا، والتر، کارلا، جرجیو و آن ماریا) روبرتو بهعنوان فردی که همیشه عاشق فوتبال بود و همیشه به فوتبال فکر میکرد و هیچگاه دوست نداشت که بدون فوتبال زندگی کند شناخته شده بود. او درست بعد از تعداد اندکی بازی تبدیل به ستارهای کوچک شد و همیشه امتیازهای خوبی را به تیمش تقدیم میکرد. در یک بازی او 6 گل به ثمر رساند و بعد از این بازی بود که آلتونیو مورا او را ترغیب کرد که به تیم ویچنزا که در آن زمان در سری C بود ملحق شود. گرچه او تحت مربیگری کاد شانس زیادی برای بازی نداشت و اولین فصل بازیهای او به سرعت گذشت. در فصل 85-84 او توانست بهخوبی بدرخشد. در 29 بازی او توانست 12 گل به ثمر رساند. او به این تیم کمک کرد تا از رده C به رده B ارتقاء یابد اما در سوم ماه مه. روبرتو تیم ویاچنزا را رها کرد و به تیم فیورنتینا پیوست.
روبرتو باجو اولین فصل بازیهای خود در فیورنتینا را به آرامی تمام کرد. اما در فصل بعدی او بالاخره در سپتامبر سال 1986 در مقابل تیم سمپدوریا ظاهر شد اما در همین فصل زانوی او آسیب شدیدی دید این بدشانسی برای او بسیار بزرگ بود چون درصدد بود که استعدادها و توانائیهای خود را در این فصل در معرض نمایش بگذارد اما این آسیبدیدگی زانو مانع شد که تمام توانائیهای او نمایان شوند. اما در هر صورت او امتیازات خوبی را بهدست آورده بود. در فصل بعدی او بهطور کامل بهبودی یافت و روز به روز شانس.
چهره خود را به روتو بیشتر نشان میداد بهطوری که 9 گل به ثمر رساند. از طرف دیگر در نوامبر سال 1988 تیم ملی، روبرتو را برای بازی در رم در مقابل هلند فرا خواند. علاوه بر همه اینها، ازدواج شتری بود که در خانه او نیز خوابید و پس از مدتها توانست با دوستش آندریانا ازدواج کند و بهطور رسمی در آخر این فصل، آنان زن و شوهر اعلام شدند. روبرتو فصل بعدی را با 17 گل در 32 بازی بهطور موفقیتآمیزی به پایان برد. او همچنین تیم خود را به بازیهای فینال یوفا رهنمون ساخت اما متأسفانه تیم روبرتو مغلوب تیم یوونتوس شد و نتوانست جام قهرمانی را به فلورانس ببرد اما پس از آن یوونتوس برنده جام قهرمانی یوفا قراردادی را با روبرتو امضاء کرد که در آن 17 میلیون دلار آمریکا به او پیشنهاد شده بود وقتی خبر این قرارداد در محافل عمومی اعلام شد خشم طرفداران فیورنتینا برانگیخته شد و باعث خشونتهای خیابانی بسیار شدیدی شد در هر صورت بازی خوب روبرتو یکی از عوامل بسیار مهمی بود که تیم ملی ایتالیا را به جام جهانی 90 هدایت کرد. و در این بازیها بود که تیم ایتالیا توانست بر چکسلواکی پیروز شود. روبرتو بهترین گل خود را در این مسابقه به نمایش گذارد.
بعد از این بازی ایتالیا به مرحله نیمهنهائی راه یافت و برای بازی با آرژانتین آماده شد. قبل از شروع بازی مربی تیم به روبرتو گفت که او باید بر روی نیمکت ذخیرهها بماند. با این حال مربی تیم. او را در نیمه اول به میدان نفرستاد و در نیمه دوم به او اجازه داد که به زمین برود آنها بالغ بر 120 دقیقه بازی کردند اما نتیجه همچنان مساوی بود و کار به پنالتی کشیده شد. اما این بازی نتیجهای جز شکست برای تیم ایتالیا دربرنداشت و تیم میزبان به مکان سومی رضایت داد.
در فصل بعدی روبرتو در 32 بازی برای یوونتوس در گروه بازیهای سری A شرکت کرد و صاحب 18 گل شد. فصل 93-92 بهترین فصل حضور او در یووه بود. چون در این فصل طی 27 بازی او توانست 21 گل را به ثمر برساند. روبرتو همچنین تیم یوونتوس را به بازی در جام یوفا هدایت کرد. او در 9 بازی شرکت کرد و 6 گل به ثمر رساند و یوونتوس قهرمان این جام شد.
این اولین عنوان بزرگی بود که روبرتو تا آن زمان کسب کرده بود. در دسامبر سال 1993 او شهرتی جهانی پیدا کرد. او دیگر قهرمانی صرفاً ایتالیائی نبود بلکه فوتبالیستی مشهور در اروپا و جهان بهشمار میرفت. در این فصل بود که روبرتو 17 گل در 32 بازی به ثمر رساند. در جام جهانی 1994 روبرتوی مو دماسبی با گلهای جذابی که به ثمر رساند توانست طرفداران زیادی برای خود بهوجود آورد آیا ورود به فینال مسابقات میتوانست خبر خوبی باشد؟ اما روبرتو طی بازی نیمهنهائی آسیب شدیدی دید و این آسیب کاملاً جدی بود. دکتر به او توصیه کرده بود که در بازی فینال شرکت نکند. اما او نمیخواست هوادارانش را ناامید کند بنابراین به جراحتش توجهی نکرد و دوباره وارد میدان بازی شد. گرچه ران آسیبدیده روبرتو باعث نشد که او در مسابقه فینال شرکت نکند اما امتیازی هم بهدست نیاورد. اما بدترین حادثهای که در این بازی رخ داد این بود که روبرتو یک پنالتی سرنوشتساز را از دست داد و در نتیجه جام را به رقیب ایتالیا یعنی برزیل واگذار کرد و از آن زمان به بعد ارتباط بین ساچی و او به تیرگی گرائید.
این جراحت باعث شد که روبرتو فقط در 17 مسابقه بازی کند و تنها به 8 گل دست یابد. تیم یوونتوس هم بازیهای سری A و COPPE ایتالیا را برد. کم کم پرنده اقبال از روبرتو روی برگرداند و مدیریت باشگاه خواستار کاهش دستمزد او شدند. روبرتو این کاهش حقوق را نپذیرفت و نهایتاً تصمیم به ترک باشگاه گرفت و باشگاه بعدی نیز برایش مهم نبود. بالاخره در 76 جولای او به تیم قرمز و سیاهپوش آ.ث. میلان رفت که البته تصمیم درستی نبود چون در این تیم روبرتو فقط بازیکن ذخیره بود و هیچگاه در ذهن مربی این تیم یعنی کاپلو جائی نگرفت. او در 28 بازی شرکت کرد اما فقط توانست به 7 گل دست یابد.
در آغاز فصل جدید او کمی امیدوارتر شد چون کاپلو تیم را ترک کرد و بهجای او نابارز این مسئولیت را پذیرفت. اما در اواخر فصل با بازگشت ساچی به میلان اوضاع رو به وخامت گذارد. برای روبرتو شانسی باقی نبود تا در این تیم بماند چون او و ساچی دشمن یکدیگر بودند. اما در نهایت او در 17 جولای سال 1997 به تیم بلونیا ملحق شد.
در اینجا دیگر خبری از موی دماسبی او نبود. روبرتو این فصل را با 22 گل به پایان رساند و بعد از این درخشش تیم اینتر میلان دوباره او را دعوت کرد و او تصمیم گرفت که بعد از جام جهانی 98 به سنسیرو برود. در جام جهانی فرانسه نیز تیم ایتالیا موفق نبود هر چند این بازیکن شماره 18 بسیار خوب بازی کرد و 2 گل به ثمر رساند اما در دور سوم وقتی که ایتالیا به مصاف میزبان رفت علیرغم گلی که روبرتو از نقطه پنالتی برای تیمش به ثمر رساند ولی نهایتاً تیم ایتالیا شکست خورد. بعد از بازی خوب او در بلونیا و جام جهانی 98، طرفداران بسیاری انتظار داشتند که او به اینترمیلان برود.
که در اینجا رونالدو بهعنوان شریک و همراه او بازی میکرد. اما همگان میدانند که اولین فصل بازی روبرتو در اینتر خیلی خوب نبود. آنها در 4 مسابقه از مسابقات سری A قبل از بازگشت روبرتو شکست خورده بودند. وقتی که رئالمادرید به سن سیرو سفر کرده بود روبرتو توانست 2 بار صاحب امتیاز شود. از آن زمان به بعد حامیان اینتر تصور میکردند که این فصل میتواند راحتتر برگزار شود. اما جراحتهای روبرتو باجو، رونالدو زاموراتو و ونتولا جمعاً باعث شد که خط فوروارد این تیم آسیبپذیر شود. علاوه بر این دفاع ضعیف در عقب باعث شد که این فصل بدون موفقیت خاتمه یابد.
بهطور کل 2000/1999 در اینتر، فصل ناامیدکنندهای بود اما روبرتو کار بسیار بزرگی در آخرین بازی خودش برای این تیم انجام داد او در مقابل بازی با پارما دو گل بسیار خوب را به ثمر رساند. اما بالاخره در 30 ژوئن قراردادش را با این تیم فسخ کرد و بعد از 4 ماه در سپتامبر 2000 تصمیم گرفت که به باشگاه تازه و نوپای برسیکا بپیوندد دلیل عمده او این بود که در این تیم میتوانست خیلی بیشتر از تیمهای بزرگ کار کند و در ضمن این باشگاه خیلی نزدیک به خانهاش در ویاچنزا بود.
در سه سال اول بازی در این تیم کاپیتان باجو تیم خود را به گروه A ارتقاء داد و خود شخصاً 33 گل را در 70 بازی به ثمر رساند. دلیل اصلی موفقیت او در این فصول ایمان و اعتقادی بود که سرمربی تیم به او داشت. بهطوری که به او فرصت جولان و ارائه توانائیهایش داده میشد. روبرتو باجو آخرین بازی خود را در 16 ماه مه سال 2004 در مقابل میلان انجام داد وقتیکه در نیمه دو بازی او زمین را ترک کرد همه بازیکنان، سرمربیها، تماشاگران و همه کسانیکه در سن سیرو حضور داشتند بزرگترین و باشکوهترین تشویقها را برای قدردانی و خداحافظی او نثار کردند.
* عرفان خماند