تفاوت فوتبال آن روزها و این روزها
«حجازی» و «کلانی» دو تحصیلکرده فوتبال ما در دهه 50 بودند. دو بزرگی که روزگاری «باسواد»های فوتبال ما بودند و بواسطه این «تفاوت» ، عزت و احترام خاص خودشان را نیز داشتند و دارند. شاید مجموع چیزهایی که در ذیل می گوییم، تعریف واقعی «سواد» باشد، شاید هم نباشد. اما «سواد» را اگر معادل «معلومات» بدانیم، دیگر فقط شامل خواندن و نوشتن و یا حتی دارا بودن «مدرک» لیسانس و دکترا نیست!
شاید در جهان امروز که نداشتن تسلط بر کامپیوتر و زبان انگلیسی معادل بی سوادی است، بتوان سواد را معادل «مجموعه ای از آگاهی های اجتماعی، جغرافیای، اقتصادی و سیاسی» دانست. نکته اینجاست که مجموعه این آگاهی ها منتج به این می شود که فرد بطور عملی و قلبی بپذیرد که منافع «جامعه برتر از فرد» است.
با این تعاریف، مشخص می گردد که «تحصیلات» معادل «سواد» نیست. اما خوب یا بد، ثابت شده، افزایش سطح تحصیلات منجر به افزایش این آگاهی ها می گردد، اما تنها راه ارتقای آن نیست.
مملکتی پر از دانشگاه!
چند سال پیش، یعنی درست پس از پایان جنگ تحمیلی، ما ناگهان با افزایش تعداد دانشگاههای آزاد و دولتی مواجه شدیم. افزایشی که دردمندانه بدون زیرساخت های لازم انجام شد و در حالیکه دنیا به سمت «مدارس» وسیع با امکانات ورزشی و تفریحی بسیار عالی پیش می رفت و می رود، ما آپارتمان هایی را به نام «دانشگاه» افتتاح کردیم که حتی «سالن» و لابی و حیاط نداشت... استاد مناسب که هیچ!!! این دانشگاهها توانستند سطح «مدرک» را بالا ببرند، اما صراحتا سطح «سواد» را نه! یعنی دانشگاهی که همه ما می دانم گاهی مدارک خود را می فروشد، چگونه می تواند «معرفت» و آگاهی انسان ها را افزایش دهد؟! چگونه دانشجویی که می داند جای دیگری را اشغال کرده، می تواند ادعا کند به منافع جامعه بیشتر از خودش اهمیت می دهد؟! دانشجویی که پایان نامه اش را «می خرد» و حتی صفحاتش را ورق نمی زند تا لااقل امضای نویسنده و تقدیم صفحه اول آن را پاک کند، چگونه می تواند روی مباحث رشته خود تسلط داشته باشد؟! و فارغ التحصیلی که روی رشته خود تسلط ندارد، چگونه می تواند دیدگاههای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و جغرافیایی خود را ارتقا دهد؟!!! او را چگونه می توانیم «باسواد» بدانیم؟
دکترهای بیکار...
طبیعی هست که با چنین روالی، خیل فارغ التحصیلان دانشگاهی داریم که خیلی هایشان فقط مدرک دارند، اما همگی دنبال «شغل» هستند! در نتیجه، این هم طبیعی خواهد بود که تعداد زیادی از این «تحصیلکردگان» بیکار بمانند. و البته در کشوری که برخی را «می فرستند» تا مدرک بگیرند و بتوانند به عنوان «مدیر» منصوب شوند، دور از ذهن نیست که خیلی از شایسته ها بیکار بمانند. اینگونه، ساختار مدیریتی ما پر از تحصیلکردگانی است که ممکن است «سواد» درست و حسابی نداشته باشند. و بدین ترتیب، بعد از همان رشد انفجاری دانشگاهها در دهه 60 ، جامعه ما دارای مدیران متعددی با «مدرک» عالی شد، و جمعیت ما از داشتن «دیپلم بیکار» به سمت «دکتر بیکار» رفت...
دربی 25 - سال 1361
دربی 25 - سال 1361 جزو اولین دربی هایی بود که ورزشگاه آزادی در مقابل سیل جمعیت احساس حقارت می کرد. جو ملتهب ورزشگاه و دو رقیب سنتی که بعد از انقلاب، کم کم رقابت هایشان بیشتر و بیشتر می شد، قضاوت بازی را دچار مشکل مضاعف می کرد. در دقیقه 6 بازی، سرخ ها گمان می کنم توسط حمید درخشان گلی به ثمر رساندند که توسط داور مسابقه مردود اعلام شد، و چون علیرغم مردود شدن گل، زننده گل و همبازیانش به سمت تماشاگران رفته و باعث تهییج آنها و تشنج شده بودند، داور مسابقه، زننده گل و چند نفر از بازیکنانی که بیش از بقیه باعث تحریک تماشاگر شده بودند را به سمت خود کشید و به آنها تذکر جدی داد که این کار را تکرار نکنند. نگارنده در آن زمان نوجوانی بیش نبود. اما همان جا شیفته متانت و نفوذ کلام و نگاه او در بازیکنان سرخابی در یک بازی پر استرس شد. دفعه دومی که یادگار ایشان در ذهنم شد، در ساختمان فدراسیون و در کلاس «فوتورو» بود. با ظاهری آراسته و متانتی قابل تقدیر، با تک تک بزرگان فوتبال خوش و بش می کرد و احترام بی نظیری نیز از سمت مقابل دریافت می نمود. «محمد صالحی» داوری از نسل طلایی «نامدار» و «خوشخوان» و... بود. کسی که حضورش در زمین کافی بود، تا برخی بازیکنان جنجالی، به اصطلاح ماستشان را کیسه کنند! می توان با قاطعیت گفت که «هرگز» برخورد بدی از سوی آنان با بازیکنان دیده نشد. هرگز سعی نکردند با بازیکنان «کل کل» کنند. و مهمتر از همه، هر چند هیچ انسانی معصوم و قدیس نیست، هیچکس نتوانست انگ «فساد» به آنها بزند. وقتی جامعه فوتبالی بداند داورش «سالم» است، وقتی به «جنتلمن» بودن او مطمئن باشد، محال است هر سوت داور، در ذهنش فریاد بی عدالتی سر دهد! اینچنین است که برخوردهای شرم آور داخل و کنار زمین، تکرار پارادوکس «عذرخواهی-گردنکشی» تشکیلات داوری، و نیز مظلومیت آن دسته از داوران فوتبال که سالم هستند و اشتباهاتشان «واقعا» سهوی است، کمتر و کمتر خواهد شد...
برنده و بازنده، همه ناراضی!
نامهایی از جامعه داوری نیم قرن پیش که در بالا ذکر شد، بعد از بازنشستگی در فوتبال ما خوب به کار گرفته نشدند. آنها داوری را برای «نان» نمی خواستند. شاید برای «نام» می خواستند، اما برای نان نه! اینکه همه ما در دوران جدید، مشکل معیشتی داریم و «پول» به تمام ارکان جامعه ما رسوخ کرده و حتی ان جی او ها و خیلی از تشکل های صنفی ما را هم آلوده کرده، یک واقعیت تلخ است. نمی توانیم در این دوران انتظار داشته باشیم «همه» بطور رایگان برای عشقشان یا حتی برای نامشان فوتبال کنند، فعالیت صنفی انجام دهند، یا داوری نمایند. اما، اگر آن عشق و آن احترام به نام و شغل قضاوت نباشد، هیچ کار بزرگی انجام نخواهد شد... هیچ کار درستی هم انجام نخواهد شد... و...
و به امروزی خواهیم رسید که حتی تیم های منتفع از داوری «هم» به داوران مظنوند!
سواد قابل باور...
گفتیم سواد به تحصیلات نیست. سواد باید برای جامعه پیرامونی «قابل باور» باشد. شک ندارم که هم اکنون در ساختمان فدراسیون فوتبال، دهها دکتر و مهندس نشسته اند. مگر در همین جامعه داوری «پزشک» نداریم؟ پزشکان این مملکت که روزگاری یکی از مورد وثوق ترین اقشار جامعه بودند، چرا وقتی جامه داوری می پوشند، اینگونه مورد هجمه و توهین قرار می گیرند؟ معتقدم، مشکل اصلی داوری ما دقیقا مانند فوتبال ما، «بی سوادی» است! داوری که باید در جایگاه «قضاوت» و بر کرسی علی (ع) بنشیند، اما در رسانه عمومی گردن برافراشته می کند و می گوید «سن فرزندش را برای شرکت در مسابقات فوتبال کم کرده» و در حقیقت «حق» یک نوجوان دیگر را خورده، چگونه می تواند ادعا کند که به برتری منافع جمعی بر فردی اعتقاد دارد؟! اصلا چگونه می تواند مدعی «قضاوت» عادلانه باشد که بعد بخواهد بر صندلی قاضی القضات فوتبال تکیه زند؟! اینگونه می شود که «عذرخواهی»های پی در پی و تکراری قاضی القضات هم بر دل نمی نشیند، چون «عدالتش» زیر سوال است! مطمئنم مرحوم «صالحی» یک دهم امثال قاضی القضات ما سوت اشتباه نزده، و تقریبا مطمئنم یک بار هم نیامده و «عذرخواهی» نکرده! چرا که آن روزها، شخصیت و سواد جامعه داوری ما «باور پذیر» بود و مردم جمله «اشتباه جزیی از داوریست» را قلبا می پذیرفتند...
درمان بیماری، طبیب سالم می خواهد!
جامعه داوری ما سخت بیمار است. اینکه فاسد باشد یا نباشد، با خدا! اما بقدری درگیر فرضیات و تئوری های عجیب و غریب است، که مدت هاست یک علامت سوال بزرگ در مقابل آن قرار گرفته. اگرچه اعتقاد داریم پایین نگه داشتن فاجعه بار دستمزد آنان نسبت به بازیکنان و مدیران فوتبالی، «یکی از» علل مشکلات داوری و مهمترین علت «شکل گیری» تردید عمومی به این جامعه زحمتکش است، اما تنها علت آن نیست. حتی قضاوت های بهتر آنان در بازی های خارجی نسبت به داخلی که سعی می شود به «فشار» تماشاگر و نیمکت ها ربط داده شود، قطعا علت های دیگری دارد!!! شاید «ترس» از پدرخوانده، یا چیزهای ترسناک دیگری که در بازی های داخلی مثل بختک بر سرشان سایه انداخته، باعثش باشد. هرچه هست، این معضل باید با پشتیبانی قاضی القضات درمان شود، اما افسوس که قاضی القضات ما هم خود معلول این سیستم بیمار است...
سقف داوری ما کجاست؟
نمی دانم چند بار تکرار کرده ام، اما باز هم می گویم:
ده سال پیش امیدوار بودم فوتبال پرچمدار اصلاحات فرهنگی در جامعه باشد. اما بزرگواری می گفت:
فوتبال برشی از اجتماع و زیرمجموعه آن است...
باید دید، امروز سطح «سواد» ، «دانش» ، «معرفت» ، «آزادگی» و «عدالت» در اجتماع پیرامون ما چیست، تا بعد بنشینیم و ببینیم «فوتبال» به عنوان زیرمجموعه جامعه، و «داوری» به عنوان زیرمجموعه فوتبال، سقفش کجاست و تا چه حد «می تواند» خود را بالا بکشد و به ما آرامش و اطمینان بخشد...
***
23 آذر سالروز فوت «محمد صالحی» داور خوشنام و متین کشورمان، بهانه ای بود برای نگارش مطلب فوق. یاد و نامش گرامی و سلوکش مستدام.
*دکتر محمد(شهریار) شفائی