PDF نسخه کامل مجله
شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - April 20 2024
کد خبر: ۵۰۷۶۳
تاریخ انتشار: ۲۵ آذر ۱۳۹۸ - ۱۹:۲۹
روایت ۵۵ سال رفاقت «عبدالله موحد» و «محمد نصیری»
دو تن از پر افتخارترین چهره‌های تاریخ ورزش ایران، راوی خاطرات مشترک خود بودند.
کیهان ورزشی-حمید ترابپور

نام هایی را سراغ داریم که شنیدشان، ناخودآگاه ما را با خود به لابلای برگ‌های زرین کتاب قطور تاریخچه ورزش مملکت مان می برد؛ به آن فصل های زیبا که روایتگر رنج و تلاش مردان خستگی ناپذیر هستند .همان نمادهای تحقق رویای از هیچ به همه چیز رسیدن. قصه خاک خوردن و خاکی ماندن. از مردم برخاستن و مردمی ماندن.

عبدالله موحد و محمد نصیری از همان نام ها هستند؛ از آن قهرمانان فراموش ناشدنی که نه فقط طلا آور که خود طلا هستند. جویندگان یابنده ای که وقتی مدال المپیک را روی سینه خود دیدند، رنگ و بوی سادگی شان کم نشد.

ماجرای رفاقت این دو مرد بزرگ ورزش ایران، قبل از المپیک توکیو کلید خورد؛ همان پیکارهایی که کاروان ایران طلایی صید نکرد و برای موحد و نصیری نیز خاطراتی خوش رقم نخورد. اما آنان 4 سال بعد تنها طلایی های ما در المپیک 1968 مکزیکو لقب گرفتند و فصل درخشانی را در زندگی خود رقم زدند. پس از کارستان دو قهرمان در مکزیک، فراز و فرودهای عمر ورزشی شان آغاز شد. موحد که در مکزیکو تمام حریفانش را با ضربه فنی شکست داده بود، پر قدرت به سوی المپیک مونیخ گام برداشت و نصیری که آن زمان با عنوان هرکول ایرانی شناخته می شد برای المپیک بعدی دورخیز کرده بود.

مونیخ برای آنها تکرار کننده درخشش مکزیکو نبود. موحد در اوج بدشانسی آسیب دید و دستش از مدال کوتاه ماند و نصیری نیز نقره ای شد.

برای عبدالله موحد، تلخ ترین روزهای زندگی اش پس از همان المپیک عجیب رقم خورد؛ جاییکه موج تهمت و کینه برخی از سران ورزش کشور، او را از صحنه ورزش ایران محو کرد اما محمد نصیری خود را تا آوردگاه مونترال رساند؛ هرچند آنجا نیز برنز جای نقره اش را گرفت.

این دو با تمام بدشانسی ها و بی مهری هایی که دیدند اما باز هم در زمره برترین یابندگان طلای ورزش ایران در عرصه های جهانی و آسیایی قرار داشتند.

حکایت رفاقت آنها، فارغ از بالا و پایین های عصر قهرمانی شان، ادامه داشت. رفاقتی که از اردوهای مشترک کشتی و وزنه برداری در دهه 40 شکل گرفت و به میانسالی و پیری شان رسید. آنها حتی در روزهای دوری از ایران و غربت نیز، هرگاه دل شان می گرفت، سراغ هم می رفتند و خاطرات خاک خورده سالهای دور را مرور می کردند. فقط محمد نصیری بود که می توانست با یادآوری شیرین کاری هایش در توکیو و مکزیکو، لبخند را بر لب موحد بنشاند. از خاطره ضرب گرفتن آقا تختی و حرکات موزون نصیری تا وزن کم کردن های عجیب قبل از مسابقات و ... موحد هم برای نصیری همیشه یک تکیه گاه محکم بود. همین عبدالله خان موحد بود که در سخت ترین دوران زندگی نصیری، دست قهرمان سابق را گرفت و اجازه نداد در آنسوی آبها زمین بخورد. خود نصیری می گوید: «به عبدالله خان زنگ زدم، او آمریکا بود و من کانادا، تا گفتم کمک می خواهم برایم پول فرستاد و با همان پول کسب و کاری را به راه انداختم و ...»

یکی از روزهای پائیزی میزبان آنها بودیم و خاطرات دور و نزدیک خود را مرور کردند؛ خاطراتی که از جنس طلای ناب.

روایت این 55 سال رفاقت را بخوانید:


*قرار گرفتن شما دو بزرگوار در کنار هم و در یک قاب به خودی خود اتفاق مهم و جذابی است؛ برای شروع گفت و گو بفرمائید رفاقت تان کجا شکل گرفت.

عبدالله موحد: شاید من هر چه که دلم بخواهد را نتوانم در این مصاحبه بگویم. اصلا هیچ جایی نتوانم آن مسایل را مطرح کنم اما باز هم خوشحالم که اینجا هستم و از دعوت تان ممنونم. درباره سوال تان باید بگویم در اردوی پیش از المپیک 1964 ما دو نفر با هم بودیم.

محمد نصیری:اغلب اردوهای تیم ملی کشتی و و زنه برداری مشترک بود.

موحد: یک چیزی را باید درباره آقای نصیری بگویم که شاید خیلی ها ندانند. آقای نصیری در دنیا نظیرش پیدا نشده است. با آن شرایطی که ایشان بزرگ شد و من نمی خواهم به آن اشاره کنم. باید مجسمه اش را با طلا می ساختند. همین آدم گرفتاری داشت و یک نفر به دادش نرسید. درود به شرف آقای بهرام افشارزاده که به داد ایشان رسید. افشارزاده هم اگر خودش ورزشکار نبود غصه آقای نصیری را نمی خورد. بنده هم از همان روز اولی که این مرد(محمد نصیری) را دیدم به او علاقمند شدم. رابطه وزنه برداران و کشتی گیران در آن روزگار همیشه خوب بود.

نصیری: بهترین رفقای من کشتی گیران بودند. این رفاقت خانوادگی بود.

موحد: ما شب و روز با هم بودیم. من و ایشان در مکزیک با هم طلا گرفتیم.

تکذیب یک ماجرای جنجالی؛ کسی به تختی حمله نکرد

*این رفاقت اگر اشتباه نکنیم از همان اردوی قبل از المپیک توکیو شکل گرفت.

نصیری: بله ولی من در توکیو خیلی بچه بودم و فقط می خواستم بروم ژاپن و بگردم و تفریح کنم. خیلی در قید و بند مسابقات نبودم.

موحد: من از المپیک توکیو جز غصه چیزی برایم باقی نماند. من آنجا خیلی اذیت شدم. فراموش کنید. شما می دانید که من در توکیو بدون باخت دستم از مدال کوتاه ماند. گفت: برنامده و گذشته بنیاد مکن ، حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

* چه اتفاقاتی در توکیو رخ داد؟

موحد: من نمی دانم چه شد! من همیشه دوست دارم واقعیت ها را بگویم اما اینجا کسی دوست ندارد واقعیت ها را بشنود. هیچوقت اجازه نداده ام کسی به من بی احترامی کند. ما حرفه ای نبودیم؛ آماتور بودیم. چیزی به ما نمی دادند. همین آقای نصیری در خارج کشور گرفتاری داشت و کسی کمکش نمی کرد. خود من 6، 7 سال ممنوع الخروج بودم و یک خبرنگار نیامد بپرسد تو برای چی ممنوع الخروج شدی؟ در کدام گروه سیاسی بودی و آیا کاری کرده ای؟ آیا آدم کشته ای که این رفتارها را با تو انجام می دهند. فقط دلم می سوزد.

*صحبت از المپیک توکیو شد؛ آخرین حضور غلامرضا تختی در همان مسابقات بود، یاد صحنه ای از فیلم آخر بهرام توکلی افتادیم که در یک سکانس هم تیمی های مرحوم تختی در رختکن به وی حمله کردند؛ آقای موحد، آن ماجرا و آن خصومت که به قبل از المپیک توکیو مرتبط می شد از چه جریاناتی ریشه می گرفت؟

موحد: این موضوع از اساس غلط است. هیچ کشتی گیری در تیم ملی ایران به آقا تختی بی احترامی نمی کرد. چند دهه از فوت ایشان گذشته و خود من جز آقا تختی بکار نمی برم. امکان ندارد این اتفاق درست باشد.

نصیری: احترامی که در کاروان ما در المپیک آقا تختی داشت کسی نداشت.

مرا از پرورشگاه به المپیک بردند!

*دست شما دو نفر در توکیو از مدال کوتاه ماند؛ علت اصلی آن ناکامی چه بود؟

موحد: ما در آن روزگار در فدراسیون جهانی نفوذی نداشتیم و کسی هم نبود تا از حق ما دفاع کند. در توکیو مدال قطعی من را از چنگم درآوردند و کسی هم از حقم دفاع نکرد. من به کسی نباختم و پنجم شدم. من نفر اول را خاک کردم اما مساوی دادند. یک نفر نرفت اعتراض کند. یک نفر زبان بلد نبود تا برود صحبت کند. یک نفر را با تیم اعزام نکرده بودند که 4 کلمه انگلیسی صحبت کند. البته من گذشتم و گذشت ولی در توکیو حق مرا خوردند. من باید طلا می گرفتم.

نصیری: همانطور که گفتم من بچه بودم. خدا رحمت کند ما یک فردی به نام «رجبی اسلامی» داشتیم. من می گفتم این اگر اول شود من می شوم دوم ، اگر دوم شود من می شوم سوم و ... نگو رفتیم توکیو و این شد دهم و ما هم شدیم پانزدهم. در ضمن من آن زمان 50 کیلو هم نمی شدم. آقا عبدالله یادته؟

موحد: بله، بله

نصیری: در 56 کیلو شرکت کردم. آنجا 310 کیلو زدم. آن زمان اگر دسته مگس وزن وجود داشت من طلایم قطعی بود؛ حداقل نقره می گرفتم. من اصلا نمی دانستم المپیک چه هست. یک بچه بودم که از از پرورشگاه مرا برده بودند المپیک. آقا عبدالله و دیگران خیلی هوای مرا داشتند.

موحد: هم ورزشکار خوبی بود و هم مودب.

نصیری: من خدایی در فکر المپیک نبودم. قبل از اعزام ده دفعه به من گفتند وزنه بزن تا انتخاب شوی! یک هفته در خرم آباد بودم. هر روز باید رکورد می شکستم و می گفتند معلوم نیست اعزام شوی! روز آخر گفتند یکی از آقایان رده بالای کشور می آید و باید جلوی چشم او رکورد بزنی که باز هم رکورد زدم.

*درباره فضای اولین المپیک خود صحبت کنید؛ چگونه با آن فضا و آن هیجانات کنار آمدید؟

موحد: البته بگویم اگر ورزشکار نتواند بر احساسات خود قبل از یک مسابقه بزرگ غلبه کند کارش دشوار می شود اما ما وقتی با حریف مان روی تشک دست می دادیم دیگر آن هیجانات تمام می شد. آقای نصیری هم دستش به میله هالتر می خورد آن هیجاناتش از بین می رفت.

مکزیکو؛ آغاز فصل طلایی

*...و مکزیکو فصل طلایی شما دو نفر رقم خورد.

موحد: من تا جایی که عقلم می رسید همه رقبا را شکست دادم. همه را با یک پوئن بردم. بیشتر هم پوئن نگرفتم که رقبا امیدوار باشند و نروند برای مسابقات بعدی زیاد تمرین کنند(با خنده).

نصیری: اردوی قبل از اعزام در آبعلی بود. ما و کشتی گیران کنار هم بودیم. چون ما گردن کلفت بودیم کنار هم اردو می زدیم.

موحد: چون این دو رشته مدال آور بودند سعی می کردند در کنار هم باشند و بیشتر مورد مراقبت قرار بگیرند.

*قبل از مسابقات وعده چه پاداشی به شما داده بودند؟

نصیری: آن زمان رسم نبود که قبلا از مسابقات وعده بدهند.

موحد: وعده ندادند اما در همه جای دنیا ورزشکاران تبلیغات انجام می دادند. سراغ من هم آمدند برای تبلیغ ولی فکر کردم به درد من نمی خورد.

نصیری: من چون خروس وزن بودم آدامس خروس سراغم آمد. در همین کیهان ورزشی نوشتند: آدامس خروش نشان موفقیت محمد نصیری در خروس وزن را تبریک می گوید.

موحد: همین الان در دنیا به قهرمانان رسیدگی می کنند و اینجا هم باید به قهرمان برسند. قهرمان باید زندگی مرفهی داشته باشد. یک ورزشکار با تمرین نمی تواند به جنگ دنیا برود. من در آن سالها 6 بار به اتحاد جماهیر شوروی رفتم. قهرمانان آنها 12 ماه سال در اردو بودند و دغدغه نداشتند. جنگ ما با آنها در آن روزها نابرابر بود چون به ورزشکار ما رسیدگی نمی شد.

*هزینه زندگی تان از کجا تامین می شد؟

موحد: من که می رفتم والیبال می زدم و پول درمی آوردم. خوب بازی می کردم و عضو تیم منتخب تهران هم بودم.

نصیری: من کارهای دیگری می کردم که قابل ذکر نیست (باخنده)

موحد:درباره مشکلات مالی ما صحبت شد. گفتن از گذشته جز غصه خوردن چیزی برایمان ندارد اما همان زمان از دکتر بنایی که استاد ورزش ایران بود استفاده نمی کردند و یک تیمسار احمق را می گذاشتند رئیس سازمان تربیت بدنی. این کار ها ورزش را تخریب می کردند. نفر اول ورزش فکر می کرد ما سربازش هستیم. ورزشکار سرباز شما نیست که خبردار بایستد. من نمی گویم ورزشکار بی ادب باشد و هیچکدام از ورزشکاران آن زمان هم بی ادب نبودند ولی عادت نداشتیم خبردار بایستیم. آقای قراگزلو بود که خیلی محبت می کرد و به اردوهای ما سر می زد؛ آقای نصیری یادش هست اما آن تیمسار که آمد ... یا آقای محمد خادم می آمد به اردوها سرکشی می کرد و مشکلات را می پرسید. از روزی که تمیسارها آمدند کار خراب شد. ما سرباز مملکت بودیم اما سرباز وظیفه ارتش نبودیم.

داریوش واعظی(پیشکسوت کشتی ایران): پدر کشتی در ایران آقای سید محمد خادم بوده است. ایشان خیلی زحمت می کشید. بعد از ایشان هم فقط آقای طالقانی بود که شبیه آقای خادم با جان و دل کار می کرد.

خاطره‌ای جالب از تختی

*درباره زنده یاد غلامرضا تختی صحبت کنید؛ در المپیک توکیو کنار او بودید و قطعا خاطرات جالبی از وی دارید.

نصیری: بله، من با آقا تختی خیلی رفیق بودم و زیاد به خانه ایشان می رفتم. پسرش بابک را خیلی دوست داشتم و همیشه او را بغل می کردم. در المپیک توکیو یک سالن بزرگ بود که قهرمانان به آنجا می رفتند و جشن می گرفتند. هر کسی هنر خودش را نشان می داد و برخی ورزشکاران هم می رقصیدند. من هم یکی از آنهایی بودم که حرکات موزون را بخوبی انجام می دادم. آقا تختی گفت: محمد، این خارجی ها را ببین که چجوری می رقصند؟ بلند شو و رقص ایرانی را نشونشون بده! آقا عبدالله یادته؟

موحد: بله، بله

نصیری: آقا تختی گفت: بلند شو باباکرم مخصوص خودت را اجرا کن. گفتم: آخه آقا تختی با این موزیک که نمی شود. بلافاصله سطلی که کنارش بود را خالی کرد و گذاشت روی پاهایش و شروع کرد به ضرب گرفتن و من هم کولاک کردم. خلاصه سالن منفجر شد و همه ورزشکاران ما را تماشا می کردند.

بعد از طلای مکزیکو ...

*از استقبال مردم پس از بازگشت از المپیک 1968 مکزیک صحبت کنید!

موحد: هر انسانی در هر آب و خاکی با توجه به امتیازاتی که می گیرد و حتی به خاطر تنفسی که از هوای آن منطقه می کند وظایفی دارد. ما ورزشکاران وظیفه مان بود که افتخار بیاوریم. ما باید زیر آن پرچم افتخار کسب کنیم ولی انتظارمان این نیست که در پاسخ به افتخارآفرینی محروم مان کنند؛ کاری که بعد از المپیک مونیخ با من شد. همیشه اینطوری بوده است. تختی چرا خودکشی کرد؟ گناه تختی چه بود؟ جانش را به لبش رساندند. هیچوقت آنگونه که باید به ورزشکار ایرانی توجه نشده است. «سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی ، به عمل کار برآید به سخندانی نیست» کار ورزش کار حرف نیست. وقتی آقای محمد نصیری می رود در یک نقطه جهان که اسم ایران را نشنیده اند و پرچم ایران را بالا می برد باید از این ورزشکار نگهداری شود. وقتی جوان ها ببینند به قهرمانان توجه می شود راهشان را ادامه می دهند. به نظرم ریشه اینها همه در نادانی است وگرنه مملکت ما فقیر نیست.

*جایزه کسب مدال طلای المپیک چه بود؟

موحد: من یک 50 هزار تومان و یک 30 هزار تومان گرفتم.

نصیری: من بیشتر گرفتم.

*چرا؟

نصیری: چون گردن کلفت بودم(باخنده)

موحد: در عوض آن 80 هزارتومان بیست سال زحمت من را بر باد دادند. مرا از دانشگاه بیرون کردند. من می خواستم برگردم اینجا و بازنشسته شوم. ایکاش یک ریال نمی دادند اما آن رفتارها را هم نمی کردند. ممنوع الخروجم کردند. من چه کرده بودم؟ در کدام گروه سیاسی بودم؟ الان که به گذشته فکر می کنم می گویم من چه بی عقلی بودم که آن همه سال کشتی گرفتم.

روایت ۵۵ سال رفاقت «عبدالله موحد» و «محمد نصیری»؛ یابندگان طلا

یک عمر حسرت سوالی که از تختی نپرسیدم!

*آقای موحد، مسابقات جهانی 1966 تولیدو آخرین باری بود با تختی هم تیمی بودید؛ آنجا شما طلایی شدید و تختی دستش به مدال نرسید؛ از آن سفر خاطره ای دارید؟

موحد: هر کسی که سنش می رود بالا دیگر نمی تواند مثل دوران جوانی شا باشد. الان آقای نصیری می تواند مثل قدیم وزنه بلند کند؟ من می توانم کشتی بگیرم؟ نباید از تختی توقع می داشتند. سن تختی بالا بود و نباید به آن مسابقات می رفت. من نمی دانم چه کسی به او گفته بود برو. یک روز داشتم تمرین آقا تختی را تماشا می کردم. چشمم را که می بندم تصور می کنم همین الان است. در سالن تمرین داشتم طناب می زدم که دیدم یک کشتی گیر تمرینی که به درد هم نمی خورد با آقا تختی کار می کند. تختی حتی نمی توانست برابر آن کشتی گیر کاری کند. آمدم کنارش و آرام گفتم: آقا تختی، فکر نمی کنی آماده نیستی؟ خب ما جسارت نمی کردیم و این حرف من هم از سر علاقه به ایشان بود. برگشت گفت: بگذار بیایم و کشتی بگیرم تا خیالشون راحت شود! از آن روز تا امروز حسرت می خورم که چرا از او نپرسیدم چه کسی خیالش راحت شود؟ من با آقا تختی خیلی شطرنج بازی می کردم. کشتی گیران شطرنج بلد نبودند و تخته بازی می کردند اما آقا تختی خوب شطرنج بازی می کرد و هر وقت می رسید من را صدا می کرد و می گفت:جوان بیا یک دست شطرنج بازی کنیم. من را به اسم صدا نمی کرد و می گفت: جوان.

*درباره اتفاقات سیاسی کشورهم با شما صحبتی انجام می داد؟

موحد: حتی یکبار هم از زبان او حرف سیاسی نشنیدم. خب برادران من در آن سالها زندانی هم شده بودند و خانواده ای سیاسی داشتم و مسایل را تا حدودی می دانستم اما آقا تختی اینگونه نبود. مطبوعات آن زمان می خواستند از اسم تختی سواستفاده کنند و گروه ها و جبهه های مختلف هم می گفتند او با ماست در حالیکه تختی سیاسی نبود.

*این موضوع که برخی کشتی گیران در مراسم های بدرقه به تختی حسادت می کردند همیشه مطرح بوده است؛ آیا واقعا آن فضا و آن حساسیت نزد دیگر ملی پوشان نسبت به تختی وجود داشت؟

موحد: بنده نه تنها حسادت نمی کردم بلکه از موفقیت و محبوبیت آقا تختی خوشحال هم می شدم.

توان شناخت به یک روز در شمایل مرد
که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم
آخر من از کجا می دانستم در باطن افراد چه می گذرد؟ ولی ظاهرا همه به تختی احترام می گذاشتند. آقای تختی یادشان بخبر، از اسمش سواستفاده کردند. خبرنگار از قول تختی مطلب می نوشت و او هم اهمیت نمی داد اما خود من یکبار که از قولم مطلبی را نوشته بودند رفتم سراغ مدیر آن نشریه و اعتراض کردم. گفتم چرا از قول من نوشته اید به المپیک رم می روم؟ جواب داد: می خواستیم هیجان درست کنیم. گفتم می خواستید نشریه تان بیشتر فروش کند. از قول آقا تختی اما هر چه می نوشتند کاری به کارشان نداشت چون ماخوذ به حیا بود.


کشتی سخت‌تر است یا وزنه‌برداری؟

*بین ورزشکاران همواره این بحث مطرح است که دو رشته کشتی و وزنه بردری با توجه به فشار تمرینات شان دشوارتر از دیگر رشته ها هستند؛ به نظر شما از این دو رشته کدام دشوارتر است؟

موحد: من خودم هم چند سال وزنه برداری کار کردم.

نصیری: اجازه بدهید من یک نکته را بگویم. این آقا عبدالله در والیبال عالی کار می کرد، در کشتی که بی نظیر بود اما جالب است بدانید در وزنه برداری هم خوب بود. من یادم هست که صد کیلو پرس می زد در حالیکه ما 110 کیلو می زدیم. یعنی یک کشتی گیر فقط 10 کیلو کمتر از ما پرس می زد.

موحد: درباره سوال شما باید بگویم: وزنه برداری خیلی سخت است و کشتی سخت تر است. دلیل دارم. ایشان حریفش وزنه می زند و می رود کنار و کاری به هم ندارند ما ما با حریف زنده سر و کار داریم.

*اولین بار که طعم شهرت را چشیدید و مردم شما را با انگشت نشان می دادند چه زمانی بود؟

نصیری: بعد از همان المپیک 68 که طلا گرفتیم.

موحد: من هیچوقت فراموش نمی کنم چه بودم و چه هستم اما بعد از قهرمانی تیم ایران در جهانی 1965منچستر معروف شدم. یادم هست از فرودگاه مهرآباد تا میدان 24 اسفند سابق (انقلاب کنونی) آدم کنار خیابان ایستاده بود. فکر می کنم استقبال آن روز از استقبال بعد از المپیک مکزیکو هم بیشتر بود. ما را سوار بر جیپ هایی کرده بودند و از خیابان های شهر عبور می کردیم.

نصیری: داستان آن جیپ ها بعد از المپیک مکزیکو هم تکرار شد.

واعظی: درباره لذت شهرت باید یک نکته را بگویم. هر ورزشکاری در درجه اول برای دیده شدن زحمت می کشد. این طبیعی است. اما متاسفانه بیش از 20 سال است که رسانه ها اجازه دیدن شدن به ورزشکاران را نمی دهند. آنقدر از رشته فوتبال مطلب و عکس گذاشته اند که به رشته های دیگر بخصوص کشتی که ورزش فرهنگی و بومی ماست ظلم شده است. اثراتی که کشتی بر فیزیولوژی بدن می گذارد هیچ رشته ای نمی گذارد. رسانه ها سراغ فوتبالی می روند که هیچ افتخاری برای این مملکت نیاورده است.

نصیری: استاد خودم آقای واعظی نکته زیبایی گفت. این را هم باید بگویم و من و ایشان از دوره جوانی در باشگاه کیان با هم تمرین می کردیم. من همه ورزش ها را انجام داده ام و برخی ورزش ها را در حد قهرمانی انجام دادم. حتی بعد از انقلاب سراغ سوارکاری و اسکی روی آب رفتم. یک سرهنگی مربی من بود که می گفت محمد، من کاری می کنم که در این رشته هم قهرمان شوی. چون سبک بودم در این رشته خوب کار می کردم. اسبم خریدم به قیمت 75 هزار تومان. اسم اسبم چوپان بود. نمی دانستم اسب داشتن از بچه داری سخت تر است. بعضی شبها پیش اسبم می خوابیدم. کشمش می خریدم و دانه دانه دم آنها رامی گرفتم و به اسبم می دادم. سالها گذشت و آقای داریوش واعظی شد رییس ورزش راه آهن. من را با خودش به مسافرت می برد و برایم بعنوان کارمند راه آهن حقوق فوق العاده می نوشت.

در مونیخ چه اتفاقاتی افتاد؟

*المپیک 1972 مونیخ برای عبدالله موحد اتفاقات عجیب و تلخی را به همراه داشت وآن مصدومیت و آن هجمه، علل جدایی تان از ورزش حرفه ای شد.

موحد: در آنجا با ورزشکار پانامایی روبرو شدم که خیلی ضعیف بود. من همان دقیقه اول او را از زمین کندم. کشتی گیران می دانند که شما نمی توانید حریف را از بالا به زمین بزنید. اول باید یک بخشی از بدن خودتان را به زمین برسانید و بعد حریف را بزنید زمین. من دستم را که آوردم پایین چون خیس بود سر خورد و صدای عجیبی داد. هم کتفم از جا درآمد و هم عضله ام پاره شد. هنوز جای آن مصدومیت تلخ روی بدن من دیده می شود. من گواهی پزشک داشتم که این ورزشکار دستش خراب شده است اما در ایران به هر روزنامه ای که رفتم حاضر نشد صحبت های من را چاپ کند. بی خود نیست که حاضر نیستم جایی مصاحبه کنم. می گفتند ما جرات نداریم این خبر و یا مصاحبه را چاپ کنیم.

واعظی: بعد از درگیری معروف آقا عبدالله با تیمسار حجت قبل از المپیک مونیخ، آن مرد فرصت خوبی را به دست آورده بود تا شایعه کند موحد عمدا کشتی نگرفته و مصدوم نبوده است.

نصیری: من آن روز دست آقا عبدالله را دیدم؛ واقعا خراب و داغون بود.

موحد: من آن کشتی را تا آخر ادامه دادم و یک دستی پیروز شدم ولی دیگر نمی توانستم مسابقات را ادامه دهم.

*آقای نصیری شما چرا در آن المپیک فروغ گذشته را نداشتید؟

نصیری: یک ماجرای مهم را برای شما تعریف کنم. ما در هواپیما عازم المپیک بودیم که مرحوم جعفر کاشانی، جلال کشمیری و جناب سرهنگ مناجاتی نشسته بودیم. آقای کاشانی خوابش برد. ناگهان آقا جعفر بیدار شد و مرا صدا کرد. بعد گفت: محمد، در المپیک دوم شدی! گفتم: هنوز مسابقه شروع نشده دوم شدم؟! خواب دیده بود. می گفت در خواب دیده که مشغول خرید بوده در فروشگاه و تلویزیون اعلام کرده که محمد نصیری دوم شده و مدال نقره گرفته است و رکورد دنیا را هم زده است. این حرف جعفر آقا در ذهن من ماند و ملکه ذهنم شد. همان اتفاق هم افتاد. یک وزنه زدم و از تخته رفتم بیرون که خطا شد. یک وزنه 152 و نیم کیلو زدم و کشیدم بالای سرم آن هم از دستم افتادو مدال طلایم شد نقره. باور کنید همان خواب آقای کاشانی باعث شد من ذهنیتم بررود روی دوم شدن.

ایکاش آن تیمسار نادان را کتک می زدم!

*آقای موحد، خیلی ها معتقدند ریشه ناکامی شما در مونیخ و هجمه های بعد از بازگشتتان به ایران، همان اتفاقات جنجالی اردوی منظریه بود؛ همان روزی که با تیمسار حجت رئییس وقت ورزش به شدت درگیر شدید.

موحد: صد در صد درست است. آخر یک رئیس سازمان باید بیاید به بچه های تیم ملی توهین کند. آن نادان آمد و به سنگین وزن تیم کشتی ایران گفت: چقدر چاق و درشت هستی؟ بعد گفت هیکل باید مثل هیکل من باشد! من هم گفتم تیمسار آنوقت که همه تیم 48 کیلو می شوند. همه زدند زیر خنده. خب من کاپیتان تیم بودم و باید از بقیه دفاع می کردم. دو سه تا تیکه انداخت و من جواب دادم. بعد گفت: فضولی موقوف! من هم پاسخ دادم: فضول پدرت است ...چرا بی احترامی می کنی؟ در تمام این سالها فقط یک چیز در دل من مانده است. اینکه چرا بچه ها جلوی من را گرفتند و اجازه ندادند او را کتک بزنم. این حرفها را از ته دلم می گویم. خوشحالی مردم برای ما بزرگترین پاداش بود اما همان آدم و افرادی که از او خط می گرفتند بعد از مونیخ زندگی ام را خراب کردند. اجازه ندادند نتیجه زحماتم را بگیرم.

روایت ۵۵ سال رفاقت «عبدالله موحد» و «محمد نصیری»؛ یابندگان طلا

بمب روحیه کاروان ایران

*محمد نصیری را به عنوان بمب روحیه کاروان ایران می شناختند؛ قطعا از این موضوع خاطرات زیادی دارید.

موحد: بله، من و آقای نصیری دو المپیک در کنار هم بودیم.

نصیری: چند دوره بازی های آسیایی هم با هم بودیم.

موحد: واقعا ورزشکار بی نظیری بود.

واعظی: بروید مجلات آن روزها را مرور کنید تا ببنیید آقای نصیری چه می کرد. ایشان نه تنها ورزشکاران ایرانی را به وجد می آورده بلکه نزد ورزشکاران دیگر کشورها هم محبوب بوده است.

*البته برخی اقدامات جنجالی آقای نصیری هم در محافل مختلف نقل می شود.

نصیری: این ها شگردهای من بود. مثلا در المپیک مونیخ اگر عقلم می رسید باید وزنم را تغییر می دادم. دنیا می دانستند من چگونه وزن کم می کنم. من یکسال بعد از مونیخ، برای وزن کم کردن حتی موهایم را کوتاه کردم. البته موهای من وزنی نداشت اما چون انسان از سر عرق می کند، وقتی شما موهای خود را می تراشید و به سونا می روید، بهتر و زودتر عرق خواهید کرد. ماجرای تراشیدن مو به مسابقات جهانی کوبا بر می گردد. همه کشورها آمده بودند و من طلا گرفتم. عصر بود نشسته بودم با سرپرست تیم. دیدم روی سینه ام نوشته ایران اما ورزشکاران دیگر کشورها می خوانند ایراک. خیلی ناراحت شدم. به سرپرست مان گفتم این حرف پیش خودت باشد اما من می خواهم وزن کم کنم. گفت تو الان هم 5 کیلو وزن کم کرده ای، اگر 4 کیلو دیگر کم کنی اذیت می شوی. به ارواح خاک مادرم رفتم و زن کم کردم. خب من خروس طلایی جهان بودم و بعد از کچل کردن نشریات نوشتند: کاکل خروس طلایی جهان چیده شد. 10 کیلو وزن کم کرده بودم و سر دویست گرم آخر رفتم در سونا با 150 درجه دما. در سونا را باز می کردی انگار با مشت به صورتت می زدند. رفتم و یکساعت نشستم. در چند دقیقه آخر سرم را چسبانده بودم کنار در سونا که از آن لای هوا بیاید من بتوانم نفس بکشم. به جان بچه هایم رفتم برای ورن کشی و دیدم دویست گرم هم بیشتر وزن کم کرده ام. زیر دوش آب یخ روی خودم گرفتم. یک لیوان پر نمک کردم و با آب خوردم و بعد یک لیوان آب قند خوردم. کسی اینها را به من نمی گفت و روی عقل خودم انجام می دادم. سر حال شدم و آمدم. در کوبا همه مرا می شناختند. زیر هر وزنه ای که رفتم رکورد دنیا را جابجا کردم. دو ضرب جهان را جابجا کردم. همان شب 4 مدال طلا گرفتم. فیدل کاسترو لقب سامسون را به من داد و گفت نصیری ثابت کرد موهایت را بزنی زورت کم نمی شود.

نقش معنویات در آن قهرمانی ها

*شاید برای خیلی این پرسش مطرح باشد که در میان آن ورزشکاران و آن فضای حاکم بر جامعه معنویات چه نقش و جایگاهی داشت؟

موحد: داروي تربيت از پير طريقت بستان ، کادمي را بتر از علت ناداني نيست
آدم فقیر باشد و نادان نباشد خودش را درست می کند. ما اگر گاهی کمبود فهم داریم آن را نباید به حساب کشتی و وزنه برداری بگذاریم. گاهی برخی به صف اول ورزش می رسند اما بدون قصد کارهای اشتباهی انجام می دهند. چه قدیم و چه امروز این مسایل بوده است. اگر ورزشکاری حرکت اشتباهی می کند متوجه نیست و یاد نگرفته است. باید ببنید به او یاد داده اند یا خیر. خود من خیلی مواقع اشتباه کردم.

*نقش رسانه ها در آن روزگار به چه شکل بود؟

موحد:من واهمه ای ندارم از طرح واقعیت ها اما چون آن افراد امروز در قید حیات نیستند من صحبتی نمی کنم. فقط می توانم بگویم رسانه ها در آن زمان بیشتر به افرادی علاقه داشتند که مقابل شان سر خم می کردند.

*در فیلم تختی که در بالا به آن اشاره شد، این اتهام از سوی برخی هم تیم هایش به او زده می شود که محبوبیت و جایگاهش را مدیون حمایت های «کیهان ورزشی» است.

موحد: شما مگر مدال های تختی را ندیده اید؟ چگونه می توانستند درباره او ننویسند. با من بد بودند اما وقتی اول دنیا شدم مجبور شدند بنویسند موحد قهرمان جهان شده است. تختی پهلوان بود اما رسانه های آن زمان چیزهایی که نبود را درباره اش می نوشتند و با همان نوشته او را خار چشم دستگاه حاکم کردند. یک طوری بزرگنمایی می کردند که انگار او سیاسی است.

نصیری: من 15، 16 سال روی سکو بودم و باید درباره من می نوشتند. ورزش ایران، ما و کشتی گیران بودیم.

*آقای موحد، در آن سالهای فراموشی پس از المپیک مونیخ چه روزگاری بر شما گذشت؟

موحد: من اعتقاد دارم کسی به داد انسان نمی رسد جز خودش. هیچوقت توقع نداشتم به من رسیدگی کنند اما این توقع را هم نداشتم که بی مهری کنند. من را از کارم بیرون کردند. وقتی ممنوع الخروج شدم دنبال کارم رفتم. یک افسری آمد نامه ای نشانم داد که در آن نوشته بود: به دستور شاه شما ممنوع الخروج هستید. من از کلیه ورزش ها محروم شدم یعنی می ترسیدند بجای کشتی بروم در یک رشته دیگر مقام بیاورم. اگر نادان نبودند آن ظلم را در حق من نمی کردند. در آن روزها معلم دانشگاه تربیت معلم بودم.

محمد نصیری در المپیک مونترال

*آقای نصیری چه شد که در المپیک بعدی یعنی 1976 مونترال نزول داشتید و برنز گرفتید؟

نصیری: قبل از المپیک پای من پاره شد و گفتند باید در شوروی عمل کنی ولی من بدم می آمد از آنجا. قرار شد به آلمان بروم. در کلن 42 روز در بیمارستان بودم و جراحی کردم. پروفسور اشنایدر عملم کرد. گردمولر هم پایش را عمل کرده بود و با هم در یک اتاق بودیم. 6 ماه مانده بود به المپیک. یک روز گفتم پروفسور من می توانم به المپیک بروم؟ گفت: تو که بیمار من نیستی؛ تبلیغ من هستی. کاری می‌کنم به المپیک بروی و طلا بگیری. روی تخت بیمارستان وزنه می زدم. در مونترال برنز من قطعی شد و در حرکت بعدی می توانستم نقره را بگیرم ولی من نقره نمی خواستم و به دنبال طلا بودم و زنه را بالا بردم که از دستم افتاد و همان برنز نصیبم شد.

زندگی در غربت

*شما دو نفر بعد از انقلاب راهی خارج از کشور شدید؛ در آن سالها از هم با خبر بودید؟

نصیری: من ابتدا رفتم اسپانیا. مسایلی برای من پیش آمد و با سفیر ایران مشکل پیدا کردم. من یک مغازه داشتم که آنها گفتند تو در مغازه ات گوشت ذبح غیر اسلامی می فروشی و اصلا اینگونه نبود و فقط گوشت بوقلمون که از فرانسه برایم می آمد را می فروختم. خلاصه دعوایمان شد و به کانادا رفتم. من را به عنوان شهروند افتخاری آنجا معرفی شدم. در آن سالها از آقا موحد بی خبر نبودم. حتی در مقطعی که زندگی ام در کانادا خیلی بد شده بود به ایشان تلفن زدم و آقا عبدالله هم محبت کرد برایم دلار فرستاد.

موحد: محمد آقا بس است...

نصیری: اجازه بده آقا عبدالله. با پولی که ایشان فرستاد یک رستوران زدم. من از بچگی عاشق سرخپوست ها بودم و آنجا هم بیشتر مشتری هایم سرخپوست ها بودند که مجانی غذا می دادم به آنها.

*برای پایان بخش این «رخ‌به‌رخ» بفرمائید اوضاع و احوال کنونی ورزش ایران را چگونه می بینید؟

موحد: من نمی توانم جواب بدهم. هم چشمم کم نورشده و هم نمی بینم. من در این فضا نیستم و حرفی هم نمی زنم.

نصیری: من هم درباره این ورزش حرف زیادی ندارم. فقط به شما می گویم در گذشته در ورزش مهربانی می دیدیم و الان آن مهربانی دیده نمی شود. قدیمی ها معرفت داشتند و امروزی ها ندارند. امروزی ها فکر می کنند با یک قهرمانی باید همه نکرشان شوند.

موحد: این شعر از سروده های خودم است؛ البته پرت و پلا زیاد سروده ام که قصد دارم اگر عمری بود در قالب یک کتاب شعر منتشر کنم

سالها ماندم به غربت دور از یار و دیار

پا برهنه راه پیمودن میان سنگلاخ و کوهسار

همچنان در گردش این چرخ تنهایی کشیدن

بهر نانی کار کردن بهر مردم برده وار

جامه پشمینه بر تن در مه گرم تموز

خفتن اندر زیر طاق آسمان با حال زار

...و در بیت آخر گفته ام:
بهر گمنام این همه آسانتر است
از نشستن دور میزی پر طعام و سفله ای اندر کنار

روایت ۵۵ سال رفاقت «عبدالله موحد» و «محمد نصیری»؛ یابندگان طلا

*عکس های مصاحبه از محمد علی شیخ زاده





نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدید ها